بر سر کوی عشق بازاریست
که رخی همچو زر بدیناریست
دل پر خون بسی بدست آید
زانک قصّاب کوچه دلداریست
نخرد پر خون بسی بدست آید
زانک قصّاب کوچه دلداریست
نخرد هیچکس دلی بجوی
بنگر ای خواجه کاین چه بازاریست
بر سر چار سوی خطّه عشق
رو بهر سو که آوری داریست
سر که هست از برای پای انداز
بر سر دوش عاشقان باریست
یوسف مصر را بجان عزیز
بر سر هر رهی خریداریست
زلف را گر سرت نهد بر پای
بر مکش زانک او سیه کاریست
غمزه را پند ده که غمّازیست
طرّه را بند نه که طرّاریست
انک خواجو ازو پریشانست
زلف آشفته کار عیاریست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بر سر کوی عشق بازاریست
که نیارد هزار جان ثمنی
همین شعر » بیت ۱
برسر کوی عشق بازاریست
که رخی همچو زر بدیناریست
رای دانا سر سخن ساریست
نیک بشنو که این سخن باریست
کار دین خود نه سرسری کاریست
دینِ حق را همیشه بازاریست
آدمی نز پی علف خواریست
از پی زیرکی و هشیاریست
ملک را تازه روز بازاری ست
که جهان را چنو جهان داری ست
پیش قدرش سپهر نه پوشش
همچو ویران چار دیواری ست
باد با عزم او گران جایی ست
[...]
دم ثعبان ازو نموداریست
رسن ساحران از آن تاریست
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.