عور شد از لباس بی‌چونی

باز پوشید کسوت چه و چون

عاشقان در دمی دو عید کنند

عنکبوتان مگس قدید کنند

بما پیداست حسن طلعت ذات

صفات و ذات را مائیم مرآت

بیا نور تجلی بین ز موسی

که موسی میرسد از طور و میقات

بتحقیق و یقین دیدم رخ دوست

[...]

جهان از پرتو روی تو پیداست

جمالت از همه عالم هویداست

ز مهر روی جان افروز جانان

همه ذرات عالم مست و شیداست

دریغ از چشم بینا تا نبیند

[...]

تا بعشق تو جان گرفتارست

دل از این درد و غم جگرخوارست

عمر خود هرکه بی غم عشقت

میگذارد بهر زه بیکارست

مکن انکار عشق ما زاهد

[...]

ره روانی که راه حق پویند

از خدا جز خدا نمی جویند

واله آن جمال و رخسارند

عاشق حسن آن پری رویند

صورت او بدیده بنگارند

[...]

چو الطاف الهی رهبر آمد

نهال بخت من زان در برآمد

ببر شد نخل امید من آخر

که یار سرو قدم در برآمد

چو گشتم مبتلا در دست عشقش

[...]

مرا سودای او دیوانه دارد

ز فکر عقل و دین بیگانه دارد

فسون چشم جادو بین که مارا

میان شهر چون افسانه دارد

دلم مؤمن ازآن شد کو چو کافر

[...]

دلا در عاشقی مردانه می باش

بلاکش عاشق فرزانه می باش

بهجرش آشنای محنت و غم

بوصل از خویشتن بیگانه می باش

بصورت گر گدای مستمندی

[...]

جنبش بحر عشق پیداشد

موج زد نقش ما هویدا شد

گشت دریا عیان بصورت ما

مائی ما نمود دریا شد

هر دو عالم بنقش ما بنمود

[...]