عبید زاکانی » موش و گربه
اگر داری تو عقل و دانش و هوش
بیا بشنو حدیث گربه و موش
بخوانم از برایت داستانی
که در معنای آن حیران بمانی
ای خردمند عاقل و دانا
[...]
عبید زاکانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۸
حال خود بس تباه میبینم
نامهٔ دل سیاه میبینم
یوسف روح را ز شومی نفس
مانده در قعر چاه میبینم
خط طومار عمر میخوانم
[...]
عبید زاکانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۶
ما که رندان کیسه پردازیم
کشتهٔ شاهدان شیرازیم
یار دردی کشان شنگولیم
همدم جمریان طنازیم
شکر ایزد که ما نه صرافیم
[...]
عبید زاکانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۹
خوش بود گر تو یار ما باشی
مونس روزگار ما باشی
روزکی همنشین ما گردی
شبکی در کنار ما باشی
ما همه بندگان حلقه بگوش
[...]
عبید زاکانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۰ - ایضا در مدح همو
تا زمان برقرار خواهد بود
تا زمین پایدار خواهد بود
پادشاه جهان ابواسحاق
در جهان کامکار خواهد بود
سپهت را همیشه نصرت و فتح
[...]
عبید زاکانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۷ - ایضا در مدح شیخ ابواسحاق و ایوانی که او در شیراز میساخت میگوید
نفخات نسیم عنبر بار
میکند باز جلوه در گلزار
باز بر باد میدهد دل را
شادی پار و عشرت پیرار
دست موسی است در طلیعهٔ صبح
[...]
عبید زاکانی » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۱ - در تعریض
آنکه گردون فراشت و انجم کرد
عقل و روح آفرید و مردم کرد
رشتهٔ کاینات در هم بست
پس سر رشته در میان گم کرد
عبید زاکانی » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۷ - ایضا در شکایت از قرض گوید
وای بر من که روز شب شدهام
دایما همنشین و همدم قرض
مدتی گرد هرکسی گشتم
بو که آرم به دست مرهم قرض
آخرالامر هیچکس نگشاد
[...]
عبید زاکانی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۱ - در مدح شاه شیخ ابواسحاق و شرح احوال خود و تضمین قطعهای از ظهیر فاریابی
تا فلک را میسر است مدار
تا زمین را مقرر است قرار
تا کند آفتاب زرپاشی
تا کند نوبهار نقاشی
تا بود در میانهٔ پرگار
[...]
عبید زاکانی » دیوان اشعار » ترجیع بند
وقت آن شد که کار دریابیم
در شتاب است عمر بشتابیم
دیدهٔ حرص و آز بر دوزیم
پنجهٔ زهد و زرق برتابیم
ما گدایان کوی میکدهایم
[...]
عبید زاکانی » اخلاق الاشراف » باب چهارم در عدالت - مذهب منسوخ
عدل کن زآنکه در ولایت دل
در پیغمبری زند عادل
عبید زاکانی » اخلاق الاشراف » باب پنجم در سخاوت - مذهب مختار
زر عزیز آفریده است خدا
هرکه خوارش بکرد خوار بشد
عبید زاکانی » اخلاق الاشراف » باب پنجم در سخاوت - مذهب مختار
اندک اندک به هم شود بسیار
دانه دانه است غله در انبار
عبید زاکانی » اخلاق الاشراف » باب ششم در حلم - مذهب مختار
مرد باید که در کشاکش دهر
سنگ زیرین آسیا باشد،
عبید زاکانی » اخلاق الاشراف » باب ششم در حلم - مذهب مختار
گر ترا در بهشت باشد جای
دیگران دوزخ اختیار کنند،