گنجور

 
عبید زاکانی

وای بر من که روز شب شده‌ام

دایما همنشین و همدم قرض

مدتی گرد هرکسی گشتم

بو که آرم به دست مرهم قرض

آخرالامر هیچکس نگشاد

پای جانم ز بند محکم قرض

... ن درستی نیافتم جائی

که مرا وارهاند از غم قرض

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode