گنجور

ملک‌الشعرا بهار » مثنویات » شمارهٔ ۳۲ - صخر شرید

 

سخن صخر شرید است مثل

از پس واقعهٔ ذات اثل

بود از ابطال عرب‌، صخر شرید

پیش از اسلام به‌عهدی‌، نه بعید

بود این صخر از ابناء سلیم

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » مثنویات » شمارهٔ ۳۳ - زن قاضی ری

 

با پسرگفت زن قاضی ری

کای پسر، این‌همه غفلت تا کی

گفتمت رنج بری گنج بری

نیم اگر سعی کنی پنج بری

گر به نفع دگران کار کنی

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » مثنویات » شمارهٔ ۳۴ - بی خبری‌!

 

گر بدانم که جهان دگری است

وز پس مرگ همانا خبری است

ننهم دل به هوا و هوسی

وندر این نشئه نمانم نفسی

ای دریغا که بشر کور و کرست

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » مثنویات » شمارهٔ ۳۵ - در رثاء ایرج

 

ایرجا رفتی و اشعار تو ماند

کوچ کردی تو و آثار تو ماند

چون کند قافله کوچ از صحرا

می‌نهد آتشی از خویش به جا

بار بستی تو ز سرمنزل من

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » مثنویات » شمارهٔ ۳۶ - تنبلی عاقبتش حمالی است

 

دو نفر بچهٔ مقبول قشنگ

نام این سنجر و آن یک هوشنگ

هر دو هم‌بازی و هم‌قد بودند

راه یک مدرسه می‌پیمودند

بود سنجر ننر و دردانه

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » چهارپاره‌ها » افکار پریشان

 

از بر این کرهٔ پست حقیر

زیر این قبهٔ مینای بلند

نیست خرسند کس از خرد و کبیر

من چرا بیهده باشم خرسند

شده‌ام در همه اشیا باریک

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » چهارپاره‌ها » مرغ شباهنگ

 

برشو ای رایت روز از در شرق

بشکف ای غنچهٔ صبح از بر کوه

دهر را تاج زر آویز به فرق

کامدم زین شب مظلم به‌ستوه

*

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » دل مادر » دل مادر

 

بود در بصره جوانی ز اعراب

شده از عشق بتی مست و خراب

دختری آفت دل‌، غارت دین

غمزه‌اش در ره جان‌ها به کمین

چشم جادوش به کفر آغشته

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » دل مادر » عروسی

 

خواستگار آمد و با رنج دراز

خوانده‌ شد خطبه ‌و شد عقد فراز

خیمه کشت ازگل روبش گلشن

ناقه کشتند و شد آتش روشن

زان عروسی و از آن دامادی

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » دل مادر » شکوهٔ عروس از مادر شوهر!

 

پیرزن صبر نمودی به جفاش

باکس آن راز نمی کردی فاش

لیک آن دختر غدار پلید

کرد با شوی شبی رازپدید

گفت مام تو مرا کشت ز غم

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » دل مادر » وادی‌ السباع

 

بیشه‌ای بود در آن نزدیکی

شهره در موحشی و تاریکی

بود معروف به وادیّ سباع

واندر آن از دد و از دام انواع

وادیئی‌ هول و خطرناک و مخوف

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » دل مادر » افکندن مادر به وادی‌السباع

 

شد سوار شتر آن کهنه حریف

مادر خویش گرفته به ردیف

راند جمازه و آن مام نژند

اندر آن وادی تاریک فکند

نان و آبی بنهادش به کنار

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » دل مادر » دیدار سواری ز پیر زال در بیشه

 

شیرمردی ز سواران دلیر

که ‌بدی پیشهٔ او کشتن شیر

پدر اندر پدرش گُرد و سوار

همه دهقان‌منش وشیر شکار

جعبه پر تیر و بزه کرده کمان

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » دل مادر » بانگ هاتف

 

هاتفی گفت که ابرام بنه

مادر است این‌، دلش آزار مده

این چنین دل نبود با همه کس

کاین دل مادر کان باشد و بس

گر بود هیچ دلی عرش خدا

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » دل مادر » خاتمه

 

ای پسر مادر خود را مازار

بیش از او هیچ کرا دوست مدار

تو چه دانی که چها در دل اوست

او ترا تا به کجا دارد دوست

نیست از «‌عشق‌» فزون‌تر مهری

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » دیگر سروده‌ها » شمارهٔ ۱۲ - لرد کرزن عصبانی شده است

 

تا بود جان گرانمایه به تن

سر ما و قدم خاک وطن

بعد از ایجاد صد آشوب و فتن

بهر ایران ز چه رو در لندن

لرد کرزن عصبانی شده است

[...]

فرخی یزدی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۶۶ - نصیحت

 

ای که آزردن خلقت کار است

هم مکافات تو آن آزار است

هرچه خواهی تو برای دگران

میرسد بهر تو از غیب همان

گر توانی به خلایق ز وفا

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۳ - قطعه

 

اگر دانائی اندر کار باشد

کمال مرد در نطق و بیانست

ولی گر نیست دانائی مسلم

تکلم آفت ایمان و جانست

خلاصه بهر هر دانا و نادان

[...]

صغیر اصفهانی
 

پروین اعتصامی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۳

 

عاقل از کار بزرگی طلبید

تکیه بر بیهده گفتار نداشت

آب نوشید چو نوشابه نیافت

دِرَم آورد چو دینار نداشت

بارِ تقدیر به آسانی برد

[...]

پروین اعتصامی
 

پروین اعتصامی » دیوان اشعار » مثنویات، تمثیلات و مقطعات » شمارهٔ ۱۶ - امروز و فردا

 

بلبل آهسته به گل گفت شبی

که مرا از تو تمنائی هست

من به پیوند تو یک رای شدم

گر ترا نیز چنین رائی هست

گفت فردا به گلستان باز آی

[...]

پروین اعتصامی
 
 
۱
۴۷
۴۸
۴۹
۵۰
sunny dark_mode