گنجور

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۶۷

 

جای آرام به وحشتکدهٔ عالم نیست

ذره‌ای نیست‌که سرگرم هوای رم نیست

گره باد بود دولت هستی چو حباب

تا سلیمان نفسی عرصه دهد خاتم نیست

چمن ازغنچه به‌هر شاخ سرشکش‌گره است

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۶۸

 

دیده‌ای راکه به نظاره دل محرم نیست

مژه برهم زدن از دست تاسف ‌کم نیست

موج در آب‌گهر آینهٔ همواری‌ست

دل اگر جمع شود کار هوس در هم نیست

حسن را بی‌عرق شرم طراوت نبود

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۶۹

 

عزت ‌و خواری دهر آن همه دور از هم نیست

افسری نیست‌ که با نقش قدم توأم نیست

روز و شب ناموران در قفس سیم و زرند

هیچ زندان به نگین سختتر از خاتم نیست

عکس هم دست ز آیینه به هم می‌ساید

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۹۶

 

از ره و منزل تحقیق اگر دوری نیست

جستن خانهٔ خورشید بجزکوری نیست

گرد هرکوچه علمدار جنون دگر است

نیست خاکی‌که در او رایت منصوری نیست

هر طرف واگری عجز و غنا بال‌گشاست

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۰۶

 

نیشی تا علم همت عنقا برداشت

کلهی بود که ما را ز سرما برداشت

ازگرانباری این قافله‌ها هیچ مپرس

کوه یک نالهٔ ما بر همه اعضا برداشت

وصل مقصد چه‌قدر شکر طلب می‌خواهد

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۱۲

 

سعی‌جاه آرزوی خاک شدن در سر دا‌شت

موج از بهر فسردن طلب گوهر داشت

دل آزاد به پرواز خیالات افسرد

حفف ازآن خانهٔ آیینه‌ که بام و در داشت

از هنر رنگ صفای دل ما پنهان ماند

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۲۵

 

شب‌که طاووس مرا شوق تو بال‌افشان داشت

یک جهان چشم به هم برزدن مژگان داشت

هرچه جوشید ز موج و کف این قلزم وهم

نفسی بود که در پرده دل توفان داشت

رمز بی‌رنگی ما فاش شد از شوخی رنگ

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۲۸

 

زندگانی‌ست‌ که جز مرگ سرانجام نداشت

گر نمی‌بود نفس‌، صبح‌کسی شام نداشت

دل پرکار هوس متهم غیرم کرد

ساده تا بود نگین‌، غیر نگین نام نداشت

قدردان همه چیز آینهٔ منتظری‌ست

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۳۰

 

چه سحر بود که دوشم دل آرزوی تو داشت

تورا در آینه می‌دید و جستجوی تو داشت

به هر دکان‌که درین چارسو نظرکردم

دماغ ناز تو سودای گفتگوی تو داشت

به دور خمکدهٔ اعتبارگردیدیم

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۳۲

 

گر جنونم هوس قطع منازل می‌داشت

خوش‌تر از ریگ روان آبله محمل می‌داشت

دیده ‌گر رنگی از آن جلوه به رو می‌آورد

یک تحیر به صد آیینه مقابل می‌داشت

پاس آیین ادب‌ گر نشدی مانع اشک

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۳۳

 

تو ازآن خلوت یکتا چه خبر خواهی داشت

گر شوی حلقه‌که چشم آنسوی در خواهی داشت

زبن شبستان هوس عشوه چه خواهی خوردن

شمع‌‌سان‌گل به سر از باغ سحر خواهی داشت

یک عرق‌وارگر از شرم طلب آب شوی

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۴۴

 

همت ‌از هر دو جهان ‌جست ‌و ز دل در نگذشت

موج بگذشت ز دریا و ز گوهر نگذشت

آمد و رفت نفس‌،‌گرد پی یکتایی‌ست

کس درین قافله از خویش مکرر نگذشت

شمع بر سر همه جا دامن خاکستر داشت

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۶۸

 

ای ظفر شیفتهٔ همت نصرت فالت

چمن فتح تبسمکدهٔ اقبالت

آیت فضا و سخاشان تو را آینه‌دار

نص تحقیق وفا ترجمهٔ اقوالت

در مقامی‌که شکوهت فشرد پای ثبات

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۸۵

 

نتوان برد زآینهٔ ما رنگ حدوث

شیشه‌ای‌داشت قدم‌آمده بر سنگ حدوث

نیست تمهید خزان در چمن دهر امروز

بر قدیم است زهم ریختن رنگ حدوث

سیر بال و پر اوهام بهشت است اینجا

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۱۳

 

یأس‌فرسای تغافل دل ناشاد مباد

بیدلانیم فراموشی ما یاد مباد

عیش ما غیرگرفتاری دل چیزی نیست

یارب این صید ز دام و قفس آزاد مباد

پرگشودن ز اسیران محبت ستم است

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۳۵

 

حسرتی در دل از آن لاله قبا می‌پیچد

که چودستار چمن بر سر ما می‌پیچد

نبض هستی چقدرگرم تپش پیمایی‌ست

موی آتش زده بر خویش چها می‌پیچد

تا نفس هست حباب من و جولان هوس

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۳۶

 

به سرم شور تمنای تو تا می‌پیچد

دود در ساغر داغم چو صدا می‌پیچد

حسرت چاک گرببان نشود دام‌ کسی

این کمندی‌ست که در گردن ما می‌پیچد

عالم از شکوهٔ نومیدی عشاق پُر است

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۴۱

 

هرچه آنجاست چو آنجا روی‌اینجاگردد

چه خیال است‌ که امروز تو فردا گردد

در مقامی‌ که بود ترک و طلب امکانی

رو به دنیاست همان گرچه ز دنیا گردد

جمع شو ، مرکز نه دایرهٔ چرخ برآ

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۵۹

 

باز بی‌تابی‌ام احرام چه در می‌بندد

کز غبارم نفس صبح ‌کمر می‌بندد

فکر جولان‌ همه تشویش عبارت‌ سازی‌ ست

فطرت آبله مضمون دگر می‌بندد

غیر دل‌ گوشهٔ امنی‌ که توان یافت‌ کجاست

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۷۴

 

حرصت آن نیست‌ که مرگش‌ ز هوس وادارد

درکفن نیز همان دامن دنیا دارد

زین چمن برگ گلی نیست نگرداند رنگ

باخبر باش که امروز تو فردا دارد

همه از جلوه به انداز تغافل زده‌ایم

[...]

بیدل دهلوی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۶
۱۱
sunny dark_mode