گنجور

 
بیدل دهلوی

به سرم شور تمنای تو تا می‌پیچد

دود در ساغر داغم چو صدا می‌پیچد

حسرت چاک گرببان نشود دام‌ کسی

این کمندی‌ست که در گردن ما می‌پیچد

عالم از شکوهٔ نومیدی عشاق پُر است

نارسا نالهٔ ما در همه جا می‌پیچد

نبود هستی اگر دشمن روشن‌گهران

نفس پوچ در آیینه چرا می‌پیچد

پیر گردیده‌ام و از خودم آزادی نیست

حلقهٔ زلف ‌که بر قد دو تا می‌پیچد

کس ندانست‌که با این همه بیتابی شوق

رشتهٔ سعی نفسها به ‌کجا می‌پیچد

صید عجز خودم از شبنم من هیچ مپرس

بوی گل نیز مرا رشته به پا می‌پیچد

وحشتی ‌هست درپن ‌دشت ‌که چون ‌رشتهٔ شمع

جاده بر شعلهٔ آواز درا می‌پیچد

دل به غفلت نه و از رنج خیالات برآ

عکس برآینه یکسر ز صفا می‌پیچد

می‌کشد هفت فلک درخم یک شاخ غزال

گردبادی‌که به دشت دل ما می‌پیچد

ناله تحریر مضامین تمنای توام

خامشی‌ کیست ‌که مکتوب مرا می‌پیچد

چاره از عربده بیدل نبود مفلس را

سرو از بی‌ثمریها به هوا می‌پیچد