گنجور

نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۵۴

 

ترک چشمت چو کمین از پی نخجیر کند

شیوۀ هر نگهش کار دو صد تیر کند

دل سودازده را چاره ز زنجیر گذشت

تا دگر حلقۀ زلف تو چه تدبیر کند

پرده بردار که از شعشعۀ طلعت تو

[...]

نیر تبریزی
 

نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۵۶

 

یاد موی توام از دیده به در می‌نرود

خط محویست که از روی قمر می‌نرود

آنکه گوید به سر آرم هوس زلف دراز

ما هم این تجربه کردیم به سر می‌نرود

صدق پیش آر که دایم نرود عشوه به کار

[...]

نیر تبریزی
 

نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۵۸

 

نظرم دوش بدیدار مهی زیبا بود

شب تاریک مرا روز جهان آرا بود

حالتی بود مرا دمبدم از جذبۀ شوق

که اثر هیچ نبود از من و او تنها بود

متحیر بجمالش که چه صورت پرداخت

[...]

نیر تبریزی
 

نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۶۰

 

مهل آن روی که از پرده پدیدار آید

ترسم از چشم بد خلق به آزار آید

دام بر چین  که دگر نیست دلی در همه شهر

که نه بر حلقۀ زلف تو گرفتار آید

ز برِ خویش مَرانم  که مگس از سرِ قند

[...]

نیر تبریزی
 

نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۶۱

 

ای قدت سرو، اگر سرو به رفتار آید

وی لبت غنچه، اگر غنچه به گفتار آید

زلفت ار برد به یغما دل شهری چه عجب

هر چه گویند از آن رهزن طرّار آید

گر دو صد ناوکم آید ز تو بر سینهٔ ریش

[...]

نیر تبریزی
 

نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۶۲

 

هر صباحم که ره از خانۀ خمار افتد

خم و ساقی و صراحی همه از کار افتد

یار مهمان من است امشب و دانی ساقی

که چنین وقت در این بزم چه در کار افتد

مطربا پای فرو کوب و بزن چنگ بچنگ

[...]

نیر تبریزی
 

نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۶۵

 

جز دل ما که ز یاد تو به پرواز آید

کس ندیده است کبوتر پی شهباز آید

غم معشوقهٔ ما شاهد هرجایی نیست

بر سر عاشق دلداده به صد ناز آید

ره دراز است اگر ره ندهم بار سفر

[...]

نیر تبریزی
 

نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۶۶

 

چه شدی کار من دلشده یکسر می‌شد

یا تو سوی من و یا جان سوی تو بر می‌شد

یا ترا خون جفا با دل من برمی‌گشت

یا دل غمزده بر خوی تو خوگر می‌شد

یا صبا خرمن موی تو به غارت می‌داد

[...]

نیر تبریزی
 

نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۶۷

 

عنبرین‌موی تو بر طرف چمن می‌گذرد

یا ز گلزار ختا آهوی چین می‌گذرد

گر کند باز ز هم کاکل مشکین تو باد

تا قیامت به خم و حلقه و چین می‌گذرد

شد ز دل‌ها اثر تیر کمانداران را

[...]

نیر تبریزی
 

نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۶۸

 

زلف جانان سحر از باد صبا در هم شد

عاقلان مژده که زنجیر جنون محکم شد

ساقی از نشئه مستی کله از سر نگرفت

گل و سنبل به هم آمیخت عجب عالم شد

سال‌ها بود که دارا سر و سامانی بود

[...]

نیر تبریزی
 

نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۷۰

 

نه من از تنگی دام است که در فریادم

می بنالم که بسر وقت رسد صیادم

سیر شد زینچمن سبز دل ناشادم

کاش میکرد بخود روی قفس صیادم

تیر کز شست بشد باز نگردد کمان

[...]

نیر تبریزی
 

نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۷۱

 

خیز تا معتکف خانۀ خمار شویم

سر به پیشش بسپاریم و سبکبار شویم

زلف ساقی به‌کف آریم و به بانگ و دف و چنگ

مست از خانه سوی کوچه و بازار شویم

دم‌به‌دم با رخ افروخته از آتش می

[...]

نیر تبریزی
 

نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۷۲

 

تیشه بر پا زدی ار داغ منش در دل بود

آن قوی پنجه که در کوهکنی کامل بود

بچه دل آینه عکس تو در آغوش کشید

مگر از آه سحرگاهی ما غافل بود

بردم از سوز جگر لابه ز حد پیش رقیب

[...]

نیر تبریزی
 

نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۷۷

 

گر نه چشمان تو در قصد گرفتارانند

ز چه هر گوشه از او صف زده خونخوارانند

مکن ایباد پریشان سر زلفش زنهار

که بهر حلقه از اندام گرفتارانند

تو ز می مست شکر خواب چه دانی که بشهر

[...]

نیر تبریزی
 

نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۷۹

 

در قیامت اگرم زلف تو زنجیر شود

دل ز دوزخ میر اندیشه که دلگیر شود

جان شیرین من است آن لب میگون جانا

حاش لله که کس از جان چنین سیر شود

تا نظر میرود از موی تو سر پیدا نیست

[...]

نیر تبریزی
 

نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۸۰

 

شانه هر دم که بر آن کاکل مشکین گذرد

وه چه گویم که چه‌ها بر دل خونین گذرد

کاش یکسر هم بر چشم من آید ز خطا

هر خدنگی که از آن ابروی پر چین گذرد

این دل و این تو که دست از سر خود بردارد

[...]

نیر تبریزی
 

نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۸۳

 

تا سر کار تو با خانۀ خمار افتاد

راز سر بستۀ ما بر سر بازار افتاد

بسر زلف تو آویخت دل ازچاه زنخ

کار زندانی عشقت بسر دار افتاد

دل ز سر حلقۀ زلفت نبرد راه بجای

[...]

نیر تبریزی
 

نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۸۵

 

یارب آنخال که ما را شد از او روز سیاه

ببلای خم زلف تو گرفتار آید

دم جان بخش مسیحاست سحرخیزانرا

شعلۀ آه که از سینۀ افکار آید

زلفت ار برد بیغما دل شهری چه عجب

[...]

نیر تبریزی
 

نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۸۷

 

بکش ای دوست نداریم ز حکم تو گزیر

گر به کیش تو گناه است ترحم با سیر

دوست با جان من آن کرد که ماهی به کتان

عشق با صبر من آن کرد که آتش به حریر

گفتم از حسرت عناب لبت خواهم مرد

[...]

نیر تبریزی
 

نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۸۹

 

نه در آزردن دلها چو تو خودرای دگر

نه چو من بر سر خوی تو شکیبای دگر

نه ترا رأی بجز خوردن خون دل من

نه مرا جز طالب نوش لبت رای دگر

با که گویم که چها میکشم از دست تو من

[...]

نیر تبریزی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵