وحدت کرمانشاهی » غزلیات » شمارهٔ ۷
تا نشوئید به می دفتر دانایی را
نتوان پای زدن عالم رسوایی را
سرنوشت ازلی بود که داغ غم عشق
جای دادند به دل لاله صحرایی را
آنکه سر باخت به صحرای جنون میداند
[...]
وحدت کرمانشاهی » غزلیات » شمارهٔ ۱۶
هر دلی کز تو شود غمزده، آن دل شاد است
هر بنایی که خراب از تو شود آباد است
ره به ویرانه عشق آر و برو در بر بند
عقل را خانه تعمیر، که بی بنیاد است
کمر بندگی عشق نبندد به میان
[...]
وحدت کرمانشاهی » غزلیات » شمارهٔ ۲۰
تا سر زلف پریشان تو چین در چین است
زیر هر چینی از آن جای دل غمگین است
بی مه روی بتان شب همه شب تا به سحر
دامن و دیدهام از اشک پر از پروین است
مکن از عشق بتان منع مرا ای ناصح
[...]
وحدت کرمانشاهی » غزلیات » شمارهٔ ۲۱
محرم راز خدایی دل دیوانه ماست
مخزن گنج نهان سینه ویرانه ماست
مشعل خور که فروزان شده بر صحن سپهر
پرتوی از مه رخساره جانانه ماست
باده افروز که خورشید می عقل فروز
[...]
وحدت کرمانشاهی » غزلیات » شمارهٔ ۲۷
خواجه آن روز که از بندگی آزادم کرد
ساغر می به کفم داد و ز غم شادم کرد
خبر از نیک و بد عاشقیم هیچ نبود
چشم مست تو در این مرحله استادم کرد
روی شیرینصفتان در نظر آراست مرا
[...]
وحدت کرمانشاهی » غزلیات » شمارهٔ ۲۸
پیش تیر نگهش سینه سپر خواهم کرد
بهر ابروی کجش فکر دگر خواهم کرد
نکند گر نظری بر دل سودازدهام
ملک دل را ز غمش زیر و زبر خواهم کرد
یا که دیوانه صفت گیرم از آن دلبر کام
[...]
وحدت کرمانشاهی » غزلیات » شمارهٔ ۲۹
بعد از این خدمت آن سرو روان خواهم کرد
خدمتش از دل و جان در دو جهان خواهم کرد
پای بر تخت جم و افسر کی خواهم زد
سر فدا در قدم پیر مغان خواهم کرد
گرد هر گوشه ویرانه به جان خواهم گشت
[...]
وحدت کرمانشاهی » غزلیات » شمارهٔ ۳۶
هرکه آیین حقیقت نشناسد ز مجاز
در سراپرده رندان نشود محرم راز
یا که بیهوده مران نام محبت به زبان
یا چو پروانه بسوز از غم و با درد بساز
مگذارید قدم بیهده در وادی عشق
[...]
وحدت کرمانشاهی » غزلیات » شمارهٔ ۳۸
آنکه هر دم زندم ناوک غم بر دل ریش
زود باشد که پشیمان شود از کرده خویش
بشنو این نکته که در مذهب رندان کفر است
رندی و عاشقی و آگهی از مذهب و کیش
جلوهگاه نظر شاهد غیبند همه
[...]
وحدت کرمانشاهی » غزلیات » شمارهٔ ۴۱
آنکه ناید به دلش رحم ز بیماری دل
کی به یاد آیدش از حال گرفتاری دل
بس که دل بر سر دل ریختهای دل به رهش
که تو را نیست دگر راه ز بسیاری دل
غیر عناب لب و نار رخ و سیب زنخ
[...]
وحدت کرمانشاهی » غزلیات » شمارهٔ ۵۴
یا شب افغان شبی یا سحر آه سحری
میکند زین دو یکی در دل جانان اثری
خرم آن روز که از این قفس تن برهم
به هوای سر کویت بزنم بال و پری
در هوای تو به بی پا و سری شهره شدم
[...]