گنجور

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۳

 

بروید ای حریفان بِکِشید یار ما را

به من آورید آخر صنم گریزپا را

به ترانه‌های شیرین به بهانه‌های زرین

بکشید سوی خانه مهِ خوبِ خوش‌لقا را

وگر او به وعده گوید که دمی دگر بیایم

[...]

مولانا
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۸

 

چو به ترک تاز بردی دل مستمند ما را

به کمینه بندهٔ خود به از این نگر خدا را

اگر از سر عنایت به چو من نیاز مندی

نظری کنی به رحمت چه زیان کند شما را

وگرت به خواب بینم نکنم دگر شکایت

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۹

 

نه کسی که باز پرسد ز فراق یار ما را

نه غمی که می توان گفت به هر کس آشکارا

نه دلی که می پذیرد ز مصاحبان نصیحت

نه سری که بر در آرد به سکونت مدارا

نه به مردمی پیامی نه به دوستی سلامی

[...]

حکیم نزاری
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳

 

ز شراب لعل نوشین من رند بی نوا را

مددی که چشم مستت به خمار کشت ما را

ز وجود خود ملولم قدحی بیار ساقی

برهان مرا زمانی ز خودی خود خدا را

به خدا که خون رز را به دو عالم ار فروشیم

[...]

سلمان ساوجی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۲۴

 

چه رها کنی به شوخی سر زلف دلربا را

که ازو بهم برآری همه وقت حلقه ها را

به دوصد ادب برآن در چو خطاست برگذشتن

حرکات نامناسب ز چه رو بود صبا را

نشود ز گرد فتنه سر کوی دوست خالی

[...]

کمال خجندی
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶

 

به ملازمانِ سلطان، که رساند،  این دعا را؟

که به شُکرِ پادشاهی، زِ نظر مَران، گدا را.

ز رقیبِ دیوسیرت، به خدای خود، پناهم.

مَگَر آن شهابِ ثاقب، مددی دهد، خدا را!

مُژِه‌یِ سیاهتَ ارْ کرد به خونِ ما اشارت،

[...]

حافظ
 

حسین خوارزمی » دیوان اشعار » غزلیات، قصاید و قطعات » شمارهٔ ۹

 

شه من بدرد عشقت بنواز جان ما را

که دلم ز درد یابد همه راحت و دوا را

چو جمال خود نمائی نظرم بخویش نبود

چو مه تمام بینم چه نظر کنم سها را

بکمال عشقبازان نرسند خودپرستان

[...]

حسین خوارزمی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۲۵

 

چو نمی‌کنی نگاهی به ستم مران خدا را

نکنی اگر نوازش مشکن دل گدا را

همه حیرتم که هرگز چو نبوده آشنایی

به جهان که گفته چندین سخنان آشنا را

چو شدی تمام خواهش چه زنی در اجابت؟

[...]

قدسی مشهدی
 

فیض کاشانی » شوق مهدی » غزلیات » شمارهٔ ۵

 

به ملازمان مهدی که رساند این دعا را

که به شکر پادشاهی ز نظر مران گدا را

ز فریب دیو مردم، به جناب او پناهم

مگر آن شهاب ثاقب نظری کند سها را

چو قیامتی دهد رو که به دوستان نمائی

[...]

فیض کاشانی
 

فیض کاشانی » شوق مهدی » غزلیات » شمارهٔ ۵

 

به ملازمان مهدی که رساند این دعا را

که به شکر پادشاهی ز نظر مران گدا را

ز فریب دیو مردم، به جناب او پناهم

مگر آن شهاب ثاقب نظری کند سها را

چو قیامتی دهد رو که به دوستان نمائی

[...]

فیض کاشانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴

 

به حریم کوی دلبر که برد پیام ما را

که به پادشه بگوید سخن من گدا را

بود آرزو همینم، که نهد قدم به چشمم

همه زین غمم که مژگان خلد آن عزیز پا را

رخ و لعل و زلف او را گل و قند و مشک گفتم

[...]

افسر کرمانی
 

حاجب شیرازی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴

 

اگر ای حریف جوئی به صفای دل خدا را

بنشین به عرش وحدت بنگر جمال ما را

تو اگر خداپرستی به خود آ، ز کبر و مستی

نپرست اگر توانی ز، ره هوس هوی را

هله ای حریف رندان بگذر، ز مستمندان

[...]

حاجب شیرازی
 

شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۲ - مناجات

 

علی ای همای رحمت، تو چه آیتی خدا را

که به ماسوا فکندی همه سایه هما را

دل اگر خداشناسی، همه در رخ علی بین

به علی شناختم من به خدا قسم خدا را

به خدا که در دو عالم اثر از فنا نماند

[...]

شهریار
 
 
sunny dark_mode