گنجور

فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۲

 

دوش غم بر گریه‌های زخم ما خندید و رفت

پاره‌ای بر ریش‌های ما نمک پاشید و رفت

عید نومیدی مبارک باد کز رویش نگاه

همچو اشک حسرتم در خاک و خون غلتید و رفت

شب در آمد غم درون از رخنه‌های سینه‌ام

[...]

فصیحی هروی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۷۵

 

دوش آن نامهربان احوال ما پرسید و رفت

صد سخن سر کرد، اما یک سخن نشنید و رفت

هر که آمد در غم آباد جهان، چون گردباد

روزگاری خاک خورد، آخر به خود پیچید و رفت

وقت آن کس خوش که چون برق از گریبان وجود

[...]

صائب تبریزی
 

طغرای مشهدی » گزیدهٔ اشعار » ابیات برگزیده از غزلیات » شمارهٔ ۲۰۹

 

تخم اشک از کف بنه ای دل که مانند سحاب

تا بپاشی تخم، می باید ز هم پاشید و رفت

چون قدح کآید بر مینا، شب آمد پیش من

گریه کردم از برای ماندنش، خندید و رفت

بس که خاک این چمن سرگشتگی می آورد

[...]

طغرای مشهدی
 

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۴

 

بر سر راهش فتاده غرق اشگم دید و رفت

زیرلب بر گریهٔ خونین من خندید و رفت

از دو عالم بود در دستم همین دین و دلی

یکنظر دردیده کردآن هر دون را دزدید و رفت

گرچه دل از پا درآمد در ره عشقش ولی

[...]

فیض کاشانی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۲

 

بر سر بالینم آن گل آمد و خندید و رفت

آرزوهایی که در دل داشتم فهمید و رفت

ساغر خود را تهی برد از کف دریا حباب

عالم آبی که می گفتند او را دید و رفت

مادر دوران مرا روزی که بر گهواره بست

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۷۴ - شاطر

 

شوخ شاطر خانه ام را آمد و پرسید و رفت

دامن خود را به اطراف کمر پیچید و رفت

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۱۶۰ - نداف

 

دلبر نداف آمد خانه ام را دید و رفت

پخته های خویش را با یکدگر پیچید و رفت

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۲۳۷ - نوره ساز

 

نوره ساز امرد ز حالم مو به مو پرسید و رفت

جامه خود را کشیدم آمد و مالید و رفت

سیدای نسفی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۹

 

ای خوش آنکس کو گلی از گلشن دل چید و رفت

جلوهٔ روی تو چون آیینه در خور دید و رفت

در ره همت به پای شوق مانند حباب

چشم را از هر دو عالم می توان پوشید و رفت

جویای تبریزی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۶۰

 

دی به شبنم گریهٔ ما نوگلی خندید و رفت

از زبان اشک هم درد دلی نشنید و رفت

از تماشاگاه هستی مدعا سیر دل است

چون نفس باید بر این آیینه هم پیچید و رفت

شمع‌ محفل‌ بر خموشی‌ بست‌ و مینا بر شکست

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۶۵

 

هر کس اینجا یک دو دم دکان بسمل چید و رفت

ساعتی ‌در خاک ‌ره‌، ‌لختی به‌ خون ‌غلتید و رفت

هرکه را با غنچهٔ این باغ‌ کردند آشنا

همچو بوی گل بآه بیکسی پیچید و رفت

صبح تا طرز بنای عمر را نظّاره‌ کرد

[...]

بیدل دهلوی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » قطعات و ماده تاریخ‌ها » ۱۰- پیشوای اهل باطل چون دگر اشباه خویش

 

پیشوای اهل باطل چون دگر اشباه خویش

بیش و کم در عمر خود یک حرف حق نشنید و رفت

حجت حق را به عصر خود همی نشناخت باز

وقت رفتن در جهنم جای خود را دید و رفت

ریشه صدق و وفاق و مردمی برکند و مرد

[...]

صفایی جندقی
 

حاجب شیرازی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۹

 

هر که آمد گل ز باغ زندگانی چید و رفت

عاقبت بر سستی اهل جهان خندید و رفت

کس در این ویرانه جز یکدانه حاصل برنچید

هر که آمد دانه بذر هوس پاشید و رفت

سر چرا عاقل فرود آرد، به تاجل سلطنت

[...]

حاجب شیرازی
 
 
sunny dark_mode