سنایی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۲ - ترکیب بند در مدح ایرانشاه
گاه آن آمد که باد مهرگان لشکر کشد
دست او پیراهن اشجار از سر برکشد
باغها را داغهای عبریان بر بر زند
شاخها را چادر نسطوریان بر سر کشد
زان که سیسنبر چو نمامست و نرگس شوخ چشم
[...]
وطواط » قصاید » شمارهٔ ۵۵ - در مدح علاءالدوله اتسز
چون علاء دولت و دین دروغا خنجر کشد
رایت اعزاز حق بر گنبد اخضر کشد
تا بود زین سان هلاک خسم او، از آفتاب
هم سپر گیرد بکف گردون و هم خنجر کشد
دهر کی یارد که در راه خلافش پا نهد؟
[...]
انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۶۱ - تقاضای تشریف از مخدوم
ای خداوندی که هرکه از طاعتت سربرکشد
روزگارش خط خذلان تا ابد بر سر کشد
گر سموم قعر تو بر موج دریا بگذرد
جاودان از قهر دریا باد خاکستر کشد
ور نسیم لطف تو بر شعلهٔ دوزخ وزد
[...]
سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » ترجیعات » شمارهٔ ۱۵ - در مدح دولت و اقبال دولتشاه بن بهرام شاه
خسروی کو را به لطف خود همی حق برکشد
خاکپایش چرخ چون در چشم خود اندر کشد
تیر سوی خصم او هدیه همی پیکان برد
تیغ پیش دست او تحفه همی گوهر کشد
بوی عدلش چون بیابد شرع دل بر جان نهد
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۵۱
هر زمان کز غیب عشق یار ما خنجر کشد
گر بخواهم ور نخواهم او مرا اندرکشد
همچو پره و قفل من چون جفت گردم با کسی
همچو مرغ کشته آن دم پرم از من برکشد
کفر و دین عاشقانش هم رقوم عشق اوست
[...]
سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۶
من چه دانستم که هجر یار چندین در کشد؟
یا مرا یکبارگی وصلش قلم در سر کشد
اشک را کش من به خون پروردم اندازم ز چشم
ناله کز دل برون کردم به رغمم بر کشد
کمترنیش بندهام بر دل کشیده داغ هجر
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۴۱
هرکه شد سامان طلب پیوسته دردسر کشد
وقت آن دیوانه خوش کش دردسر کمتر کشد
ساربان گرم ازچه رانی محمل لیلی چنین
نرم ران چندانکه مجنون خاری از پا درکشد
ساقیا غافل مباش از حال خاموشی که او
[...]
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۲
روز از آن آید که با صد خواریم بر در کشد
پرده ناموس شب از روی کارم برکشد
بر سر پروانه شمع از بهر آن سوزد که هست
جذبه عشقی که خاکستر به خاکستر کشد
هیچ جا نگذشت کز وی فتنهای باقی نماند
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۳۹
عشق دلهای به خاک افتاده را در بر کشد
زال را سیمرغ می باید به زیر پر کشد
از نسیم پیرهن می بایدش آغوش ساخت
هر که خواهد سرو سیمین ترا دربرکشد
جز در دل نیست راهی کعبه مقصود را
[...]
قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۴
از خمار زخم دل تا چند درد سر کشد
چاکهای سینهام خمیازه بر خنجر کشد
انفعال خامی از پروانهام دارد خجل
آتشی کو تا مرا در سلک خاکستر کشد؟
ای جگر، یک سیل خون کم گیر از یک آبله
[...]