عطار » منطقالطیر » جواب هدهد » حکایت شیخ سمعان
چون مرا کوتاه خواهد شد سخُن
عاجزم، عفوی کن و خصمی مکن
عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت دیوانهای برهنه که جبهای ژنده به او بخشیدند
گفت رو ده روز دیگر صبرکن
تا ترا یک جبه بخشم بیسخن
عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » گفتگوی عیسی با خم آب
پیش عیسی آن خم آمد در سخن
گفت ای عیسی منم مردی کهن
عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت پیرزنی که از شیخ مهنه دعای خوشدلی خواست
گفت شیخ مهنه را آن پیرزن
دلخوشی را هین دعایی ده به من
عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » دو چیزی که پیر ترکستان دوست میداشت
آن یکی اسبست ابلق گام زن
وین دگر یک نیست جز فرزند من
عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت ذالنون که چهل مرقع پوش را که جان داده بودند دید
میندانم دولتی زین بیش من
مرد را کو گم شود از خویشتن
عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت پیرزنی که به ده کلاوه ریسمان خریدار یوسف شد
این زمن بستان و با من بیع کن
دست در دست منش نه بی سخن
عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت پیرزنی که به ده کلاوه ریسمان خریدار یوسف شد
هست صد گنجش بها در انجمن
مه تو و مه ریسمانت ای پیرزن
عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت احمد حنبل که پیش بشر حافی میرفت
احمد حنبل چنین گفتی که من
گوی بردم در احادیث و سنن
عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت محمود که مهمان گلخن تاب شد
گفت آخر گلخنی امشب ز من
عذر خواهد من سرش برم ز تن
عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » سقایی که از سقای دیگر آب خواست
دیگری گفتش که پندارم که من
کردهام حاصل کمال خویشتن
عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت رازجویی موسی از ابلیس
گفت دایم یاددار این یک سخن
من مگو تا تو نگردی همچومن
عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » نارضا بودن ایاز از اینکه محمود سلطنت را به او داد
نیستی آگه که شاه انجمن
دور میاندازدم از خویشتن
عطار » منطقالطیر » بیان وادی عشق » حکایت عربی که در عجم افتاد و سر گذشت او با قلندران
دید مشتی شنگ را، نه سر نه تن
هر دو عالم باخته بی یک سخن
عطار » منطقالطیر » بیان وادی معرفت » حکایت عاشقی که خفته بود و معشوق بر او عیب گرفت
گر بخفتد عاشقی جز در کفن
عاشقش گویم، ولی بر خویشتن
عطار » منطقالطیر » بیان وادی استغنا » بیان وادی استغنا
قدر نه نو دارد اینجا نه کهن
خواه اینجا هیچ کن خواهی مکن
عطار » منطقالطیر » بیان وادی استغنا » حکایت مردی که پسر جوانش به چاه افتاد
ای محمد، با پدر لطفی بکن
یک سخن گو، گفت آخر کو سخن
عطار » منطقالطیر » بیان وادی توحید » حکایت پیرزنی که کاغذ زری به بوعلی داد
رفت پیش بوعلی آن پیر زن
کاغذی زر برد کین بستان ز من
عطار » منطقالطیر » بیان وادی توحید » حکایت محمود و ایاز و حسن در روز عرض سپاه
شد بر او هم ایاز و هم حسن
هر سه میکردند عرض انجمن
عطار » منطقالطیر » بیان وادی توحید » حکایت محمود و ایاز و حسن در روز عرض سپاه
چون در آن خلوت نه ما بود و نه من
گر حسن مویی شود نبود حسن