گنجور

عطار » منطق‌الطیر » جواب هدهد » حکایت شیخ سمعان

 

چون مرا کوتاه خواهد شد سخُن

عاجزم، عفوی کن و خصمی مکن

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » عذر آوردن مرغان » گفتگوی عیسی با خم آب

 

پیش عیسی آن خم آمد در سخن

گفت ای عیسی منم مردی کهن

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت پیرزنی که از شیخ مهنه دعای خوشدلی خواست

 

گفت شیخ مهنه را آن پیرزن

دلخوشی را هین دعایی ده به من

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » عذر آوردن مرغان » دو چیزی که پیر ترکستان دوست میداشت

 

آن یکی اسبست ابلق گام زن

وین دگر یک نیست جز فرزند من

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت احمد حنبل که پیش بشر حافی می‌رفت

 

احمد حنبل چنین گفتی که من

گوی بردم در احادیث و سنن

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت محمود که مهمان گلخن تاب شد

 

گفت آخر گلخنی امشب ز من

عذر خواهد من سرش برم ز تن

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » عذر آوردن مرغان » سقایی که از سقای دیگر آب خواست

 

دیگری گفتش که پندارم که من

کرده‌ام حاصل کمال خویشتن

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت رازجویی موسی از ابلیس

 

گفت دایم یاددار این یک سخن

من مگو تا تو نگردی همچومن

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » بیان وادی عشق » حکایت عربی که در عجم افتاد و سر گذشت او با قلندران

 

دید مشتی شنگ را، نه سر نه تن

هر دو عالم باخته بی یک سخن

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » بیان وادی استغنا » بیان وادی استغنا

 

قدر نه نو دارد اینجا نه کهن

خواه اینجا هیچ کن خواهی مکن

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » بیان وادی استغنا » حکایت مردی که پسر جوانش به چاه افتاد

 

ای محمد، با پدر لطفی بکن

یک سخن گو، گفت آخر کو سخن

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » بیان وادی توحید » حکایت پیرزنی که کاغذ زری به بوعلی داد

 

رفت پیش بوعلی آن پیر زن

کاغذی زر برد کین بستان ز من

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » بیان وادی توحید » حکایت محمود و ایاز و حسن در روز عرض سپاه

 

شد بر او هم ایاز و هم حسن

هر سه می‌کردند عرض انجمن

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » بیان وادی توحید » حکایت محمود و ایاز و حسن در روز عرض سپاه

 

چون در آن خلوت نه ما بود و نه من

گر حسن مویی شود نبود حسن

عطار
 
 
۱
۲
۳
۴
۷۰
sunny dark_mode