مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۸۹ - قصهٔ جوحی و آن کودک کی پیش جنازهٔ پدر خویش نوحه میکرد
خانهٔ آن دل که ماند بی ضیا
از شعاع آفتاب کبریا
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۲ - قصهٔ خورندگان پیلبچه از حرص و ترک نصیحت ناصح
گفت: اطفال مناند این اولیا
در غریبی فرد، از کار و کیا
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۸ - رسیدن خواجه و قومش به ده و نادیده و ناشناخته آوردن روستایی ایشان را
این نمیبینی که قرب اولیا
صد کرامت دارد و کار و کیا
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۵۱ - مثل در بیان آنک حیرت مانع بحث و فکرتست
این طراق از دست من بودست یا
از قفاگاه تو ای فخر کیا
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۷۴ - کرامات شیخ اقطع و زنبیل بافتن او بدو دست
پس تبسم کرد و گفت اکنون بیا
لیک مخفی دار این را ای کیا
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۹۳ - مخفی بودن آن درختان از چشم خلق
در گمان افتاد جان انبیا
ز اتفاق منکری اشقیا
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۹۷ - جواب گفتن مهمان ایشان را و مثل آوردن بدفع کردن حارس کشت به بانگ دف از کشت شتری را کی کوس محمودی بر پشت او زدندی
فارغم از طمطراق و از ریا
قل تعالوا گفت جانم را بیا
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۲۰۸ - مثل زدن در رمیدن کرهٔ اسپ از آب خوردن به سبب شخولیدن سایسان
آب خضر از جوی نطق اولیا
میخوریم ای تشنهٔ غافل بیا
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۲۱۱ - رسیدن بانگ طلسمی نیمشب مهمان مسجد را
بر جهید و بانگ بر زد کای کیا
حاضرم اینک اگر مردی بیا
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۲۱۱ - رسیدن بانگ طلسمی نیمشب مهمان مسجد را
او درخت موسی است و پر ضیا
نور خوان نارش مخوان باری بیا
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۲۲۷ - حکایت عاشقی دراز هجرانی بسیار امتحانی
جوش و نوش هرکست گوید بیا
جوش صدق و جوش تزویر و ریا
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۱۳۴ - باقی قصهٔ موسی علیهالسلام
این سخن پایان ندارد موسیا
لب بجنبان تا برون روژد گیا
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۱۳۶ - بیان آنک خلق دوزخ گرسنگانند و نالانند به حق کی روزیهای ما را فربه گردان و زود زاد به ما رسان کی ما را صبر نماند
این سخن پایان ندارد موسیا
هین رها کن آن خران را در گیا
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۱۹ - سبب آنک فرجی را نام فرجی نهادند از اول
مه چو بیاین ابر بنماید ضیا
شرح نتوان کرد زان کار و کیا
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۱۲۷ - حکایت آن راهب که روز با چراغ میگشت در میان بازار از سَرِ حالتی کی او را بود
چون بدیدی گردش سنگآسیا
آب جو را هم ببین آخر بیا
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۱۳۶ - حکایت آن درویش کی در هری غلامان آراستهٔ عمید خراسان را دید و بر اسبان تازی و قباهای زربفت و کلاهای مغرق و غیر آن پرسید کی اینها کدام امیرانند و چه شاهانند گفت او را کی اینها امیران نیستند اینها غلامان عمید خراسانند روی به آسمان کرد کی ای خدا غلام پروردن از عمید بیاموز آنجا مستوفی را عمید گویند
گفتش اندر خواب هاتف کای کیا
بنده بودن هم بیاموز و بیا
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۱۴۶ - حکایت ضیاء دلق کی سخت دراز بود و برادرش شیخ اسلام تاج بلخ به غایت کوتاه بالا بود و این شیخ اسلام از برادرش ضیا ننگ داشتی ضیا در آمد به درس او و همه صدور بلخ حاضر به درس او ضیا خدمتی کرد و بگذشت شیخ اسلام او را نیم قیامی کرد سرسری گفت آری سخت درازی پارهای در دزد
روز محفل اندر آمد آن ضیا
بارگه پر قاضیان و اصفیا
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۱۷ - حکایت آن عاشق کی شب بیامد بر امید وعدهٔ معشوق بدان وثاقی کی اشارت کرده بود و بعضی از شب منتظر ماند و خوابش بربود معشوق آمد بهر انجاز وعده او را خفته یافت جیبش پر جوز کرد و او را خفته گذاشت و بازگشت
ای عدوّ شرم و اندیشه بیا
که دریدم پردهٔ شرم و حیا
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۶۸ - نومید شدن آن پادشاه از یافتن آن گنج و ملول شدن او از طلب آن
نادر افتد اهل این ماخولیا
منتظر که روید از آهن گیا
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۶۸ - نومید شدن آن پادشاه از یافتن آن گنج و ملول شدن او از طلب آن
ترکتاز و تنگداز و بیحیا
در بلا چون سنگ زیر آسیا