عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » سقایی که از سقای دیگر آب خواست
گر پدید آیی به هستی یک نفس
تیر باران آیدت از پیش و پس
عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » عقیدهٔ مردی پاکدین دربارهٔ مبتدی
هرچ در بعد دلست از قرب حس
هم حرام افتد بلا شک هم نجس
عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت صوفیی که هرگاه جامه میشست باران میآمد
چیست زو بهتر، بگو ای هیچ کس
تا بدان تو شاد باشی یک نفس
عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » نارضا بودن ایاز از اینکه محمود سلطنت را به او داد
هرچ گوید آن توانم کرد و بس
لیک ازو دوری نجویم یک نفس
عطار » منطقالطیر » بیان وادی طلب » حکایت سجده نکردن ابلیس بر آدم
باز ابلیس آمد و گفت این نفس
سجدهای از من نبیند هیچ کس
عطار » منطقالطیر » بیان وادی طلب » حکایت شبلی که گاه مردن زنار بسته بود
چون خطاب لعنتی او راست بس
از اضافت آید افسوسم بکس
عطار » منطقالطیر » بیان وادی عشق » حکایت مجنون که پوست پوشید و با گوسفندان به کوی لیلی رفت
جامهای کان دوستتر داری و بس
گر بگویی من بیارم این نفس
عطار » منطقالطیر » بیان وادی عشق » حکایت مفلسی که عاشق ایاز شد و گفتگوی او با محمود
ساز وصل است اینچ تو داری و بس
صبر کن در درد هجران یک نفس
عطار » منطقالطیر » بیان وادی عشق » حکایت عربی که در عجم افتاد و سر گذشت او با قلندران
جمله گفتندش درآ ای هیچ کس
او درون شد بیش و کم این بود بس
عطار » منطقالطیر » بیان وادی عشق » حکایت عاشقی که قصد کشتن معشوق بیمار را کرد
تا شوم زو کشته امروز از هوس
سوخته فردا ازو اینم نه بس
عطار » منطقالطیر » بیان وادی عشق » حکایت خلیلالله که جان به عزرائیل نمیداد
در دو عالم کی دهم من جان به کس
تا که او گوید، سخن اینست و بس
عطار » منطقالطیر » بیان وادی معرفت » حکایت مردی که در کوه چین سنگ شد
ور نباید جوهرت ای هیچ کس
هم پشیمانتر تو خواهی بود بس
عطار » منطقالطیر » بیان وادی استغنا » حکایت مردی که پسر جوانش به چاه افتاد
کو محمد، کو پسر، کو هیچ کس
این بگفت و جان بداد، این بود و بس
عطار » منطقالطیر » بیان وادی استغنا » حکایت شیخی خرقهپوش که عاشق دختر سگبان شد
پیر اگر بر دست دارد این هوس
پیشهٔ ما هست سگبانی و بس
عطار » منطقالطیر » بیان وادی استغنا » حکایت شیخی خرقهپوش که عاشق دختر سگبان شد
صوفی دیگر که بودش هم نفس
چون چنانش دید گفت ای هیچ کس
عطار » منطقالطیر » بیان وادی فقر » حکایت مفلسی که عاشق پسر پادشاه شد و بدین گناه او را محکوم به مرگ کردند
چو برون راندی سوی میدان فرس
برهنه بودیش تیغ از پیش و پس
عطار » منطقالطیر » بیان وادی فقر » سؤال پاکدینی از نوری دربارهٔ راه وصال
چون کنی این هفت دریا باز پس
ماهیی جذبت کند در یک نفس
عطار » منطقالطیر » سیمرغ در پیشگاه سیمرغ » گفتهٔ مجنون که دشنام لیلی را بر آفرین همهٔ عالم ترجیح میداد
من نخواهم آفرین هیچ کس
مدح من دشنام لیلی باد و بس
عطار » منطقالطیر » سیمرغ در پیشگاه سیمرغ » حکایت خطی که برادران یوسف هنگام فروش او دادند
میندانی تو گدای هیچ کس
میفروشی یوسفی در هر نفس
عطار » منطقالطیر » سیمرغ در پیشگاه سیمرغ » ...
نه قرارش بود بی او یک نفس
نه زمانی صبر بودش زین هوس