بود شیخی خرقه پوش و نامدار
برد از وی دختر سگبان قرار
شد چنان در عشق آن دلبر زبون
کز دلش میزد چو دریا موج خون
بر امید آنک بیند روی او
شب بخفتی با سگان در کوی او
مادر دختر از آن آگاه شد
گفت شیخا چون دلت گمراه شد
پیر اگر بر دست دارد این هوس
پیشهٔ ما هست سگبانی و بس
رنگ ماگیری و سگبانی کنی
بعد سالی عقد و مهمانی کنی
چون نبود آن شیخ اندر عشق سست
خرقه را بفکند و شد در کار چست
با سگی در دست در بازار شد
قرب سالی از پی این کار شد
صوفی دیگر که بودش هم نفس
چون چنانش دید گفت ای هیچ کس
مدت سی سال بودی مرد مرد
این چرا کردی و هرگز این که کرد
گفت ای غافل مکن قصه دراز
زانک اگر پرده کنی زین قصه باز
حق تعالی داند این اسرار را
با تو گرداند همی این کار را
چون ببیند طعنهٔ پیوست تو
سگ نهد از دست من بر دست تو
چند گویم این دلم از درد راه
خون شد و یک دم نیامد مرد راه
من ببیهوده شدم بسیار گوی
وز شما یک تن نشد اسرارجوی
گر شما اسرار دان ره شوید
آنگهی از حرف من آگه شوید
گر بگویم بیش ازین در ره بسی
جمله در خوابید، کو رهبر کسی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، داستان شیخی روایت میشود که عاشق دختر سگبان میشود. او به شدت تحت تأثیر عشق قرار میگیرد و حتی شب را با سگان در کوی آن دختر میگذراند. مادر دختر از عشق او آگاه میشود و به شیخ میگوید که این عشق بیهوده است و بهتر است به شغل خود بپردازد. اما شیخ به عشق ادامه میدهد و در پی آن، لباسهای خود را میفکند و به بازار میرود، جایی که به سگی نیاز پیدا میکند. دوست او که به مدت سی سال او را میشناخته، فکر میکند که این اقدامات عجیب و بیخود است. اما شیخ به او میگوید که او از درد عشق رنج میبرد و این موضوع را نمیتوان به سادگی تعبیر کرد و تنها خدا از اسرار دلش آگاه است. در نهایت، او به شنوندگانش هشدار میدهد که اگر بخواهند اسرار را بفهمند، باید بیدار شوند و به دنبال راهنمایی بروند.
هوش مصنوعی: در یک زمان، شیخی مشهور و با وقار که لباس خاصی بر تن داشت، دختر یک نگهبان یا پاسبان را به همسری گرفت و با او پیمان بست.
هوش مصنوعی: عاشق آن دلبر به قدری غرق در عشق شده است که از دلش به مانند امواج دریا خون میریزد.
هوش مصنوعی: به امید دیدن چهره او، شب را در کوی او با سگها گذراندم.
هوش مصنوعی: مادر دختر متوجه شد و گفت: ای شیخ، وقتی دلت بیهدف و گم شده، باید بیشتر مراقب باشی.
هوش مصنوعی: اگر فردی سالخورده این آرزو را در دل دارد، باید بداند که ما تنها به پاسبانی و نگهداری از آن مشغولیم و بس.
هوش مصنوعی: اگر رنگ و لعاب خود را به نمایش بگذاری و به دیگران خدمت کنی، بعد از یک سال میتوانی مراسم عقد و مهمانی برگزار کنی.
هوش مصنوعی: چون آن شیخ در عشق ضعیف و سست بود، لباس خود را رها کرد و به کارهای مهم و فعال پرداخت.
هوش مصنوعی: شخصی با سگی در دست به بازار رفت و بعد از مدت زیادی، این کار برایش عذاب آور شد.
هوش مصنوعی: صوفی دیگری که هم نفس او بود، وقتی او را چنین دید، گفت: ای هیچ کس!
هوش مصنوعی: مدت سی سال بود که تو مردی از مردان، چرا این کار را انجام دادی و هرگز فکر نکردی که این کار چه عواقبی دارد؟
هوش مصنوعی: ای کسی که غافلی، قصهها را طولانی نکن، زیرا اگر این داستان را بیپرده کنی، نتیجهاش میتواند ناخوشایند باشد.
هوش مصنوعی: خداوند به همه این رازها آگاه است و اوست که همه چیز را به پیش میبرد و مدیریت میکند.
هوش مصنوعی: وقتی او طعنههای مداوم تو را ببیند، از دست من خواهد برید و به تو خواهد پیوست.
هوش مصنوعی: این دل من از درد بسیار به حدی رنجیده که گویا تبدیل به راهی برای خونریزی شده است و هیچ کس در این مدت در کنارم نبود تا کمک کند.
هوش مصنوعی: من بیفایده و بیهدف شدم، اما نتوانستم از شما کنجکاوی و رازی به دست آورم.
هوش مصنوعی: اگر به اسرار و حقایق آگاهی پیدا کنید، آنگاه میتوانید از سخنان من مطلع شوید.
هوش مصنوعی: اگر بگویم بیشتر از این در مورد راه صحبت کنم، باید بگویم که بسیاری از مردم در خوابند و رهبری وجود ندارد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۳ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.