گنجور

رودکی » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۱۶

 

مار را، هر چند بهتر پروری

چون یکی خشم آورد کیفر بری

سفله طبع مار دارد، بی خلاف

جهد کن تا روی سفله ننگری

رودکی
 

وطواط » ترجیعات » شمارهٔ ۲ - در مدح شروانشاه فخرالدین ابوالهیجا منوچهر بن افریدون

 

سیرت تو هست عین سروری

صورت تو هست محض صفدری

مملکت چون جسم و تو چون دیده ای

محمدت چون بحر و تو چون گوهری

در علو قدر و در کنه شرف

[...]

وطواط
 

عطار » منطق‌الطیر » حکایت سیمرغ » حکایت سیمرغ

 

در میان چین فتاد از وی پری

لاجرم پر شور شد هر کشوری

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » داستان کبک » حکایت سلیمان و نگین انگشتری او

 

هیچ گوهر را نبود آن سروری

کان سلیمان داشت در انگشتری

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » حکایت باز » حکایت باز

 

شاه نبود آنک در هر کشوری

سازد او از خود ز بی‌مغزی سری

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » حکایت کوف » حکایت کوف

 

زر پرستیدن بود از کافری

نیستی آخر ز قوم سامری

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » پرسش مرغان » پرسش مرغان

 

کای سبق برده ز ما در ره بری

ختم کرده بهتری و مهتری

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » جواب هدهد » حکایت شیخ سمعان

 

از قضا دیدند عالی منظری

بر سر منظر نشسته دختری

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » جواب هدهد » حکایت شیخ سمعان

 

همچو زلفم نِه قدم در کافری

زآن که نبود عشق، کار سرسری

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » عزم راه کردن مرغان » عزم راه کردن مرغان

 

تا کند در راه ما را رهبری

زانک نتوان ساختن از خودسری

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت سلطان محمود و خارکن

 

پیر با خود گفت با لاغر خری

چون برم راه اینت ظالم لشگری

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت صوفی و انگبین فروش

 

رحمت او بین که با پیغمبری

در عتاب آمد برای کافری

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » عذر آوردن مرغان » گفتهٔ عباسه دربارهٔ روز رستخیز

 

چون تو دایم نفس سگ را پروری

کم نه آید از مخنث گوهری

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت خواجه‌ای که بایزید و ترمذی را در خواب دید

 

هر دو دادندم به سبقت سروری

پیش ایشان هر دو، کردم رهبری

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » عذر آوردن مرغان » گفتهٔ بوعلی رودبار در وقت مرگ

 

من ترادانم، نه دین، نه کافری

نگذرم من زین، اگر تو بگذری

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » بیان وادی استغنا » بیان وادی استغنا

 

می‌جهد از بی‌نیازی صرصری

می‌زند بر هم به یک دم کشوری

عطار
 
 
۱
۲
۳
۲۷
sunny dark_mode