رودکی » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۳۰ - در مدح نصر بن احمد سامانی
حاتم طایی تویی اندر سخا
رستم دستان تویی اندر نبرد
نی، که حاتم نیست با جود تو راد
نی، که رستم نیست در جنگ تو مرد
رودکی » مثنویها » ابیات به جا مانده از کلیله و دمنه و سندبادنامه » بخش ۳۲
اندر آن شهری که موش آهن خورد
باز پرد در هوا، کودک برد
سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۸
ناز را رویی بباید همچو ورد
چون نداری گرد بدخویی مگرد
یا بگستر فرش زیبایی و حسن
یا بساط کبر و ناز اندر نورد
نیکویی و لطف گو با تاج و کبر
[...]
سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۳
ای چو عقل از کل موجودات فرد
وی جوان از تو سپهر سالخورد
خاکبوسان سر کوی تواند
روشنان کارگاه لاجورد
پاسبانان در و بام تواند
[...]
سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۵۸
شکر ایزد را که تا من بودهام
حرص و آزم ساعتی رنجه نکرد
هیچ خلق از من شبی غمگین نخفت
هیچ کس روزی ز من خشمی نخورد
از طمع هرگز ندادم پشت خم
[...]
سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » مقدّمهٔ رفاء » بخش ۱ - مقدّمهٔ رفاء
صدر تو چرخست و تن را بال سست
روی تو شیدست و جان را چشم درد
جان من آزاد کن تا عقل من
هر دمت گوید زهی آزاد مرد
تازه گردانم به ناجستن که باد
[...]
وطواط » مقطعات » شمارهٔ ۲۰ - مقطع
آوخ ! آوخ ! وای وای و درد درد!
دل ز درد آزاد داری روی زرد
از رخ زردم روان و ز دل روان
وز روان زی دل روان آزار و درد
دور دارد آرزوی دل ز دور
[...]
انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۰
روی تو آرام دلها میبرد
زلف تو زنهار جانها میخورد
تا برآمد فتنهٔ زلف و رخت
عافیت را کس به کس مینشمرد
منهی عشق به دست رنگ و بوی
[...]
انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۵۸ - در تعریف قصر و عمارتی که ناصرالدین در باغ ساخته بود
ای نمودار سپهر لاجورد
گشته ایمن چون سپهر از گرم و سرد
هم سپهر از رفعت سقفت خجل
هم بهشت از غیرت صحنت به درد
اشک این چون آب شنگرف تو سرخ
[...]
انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۷۵ - در هجو
قلتبانی هم به خواهر هم بزن
نیست پیدا گرچه کس پنهان نکرد
چند گویی خواهر من پارساست
گپ مزن گرد حدیث او مگرد
پارسا در خانهٔ تو نان تست
[...]
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۹ - بیکی از بزرگان که اورا بسوی خود خوانده نگاشته است
ای سخا را از کف تو پیشخورد
وی خرد را پیش رایت چشم درد
خلق تواهل هنر را دستگیر
جود تو مرد خرد را پایمرد
تیز با حزم تو کوه کند سیر
[...]
عطار » نزهت الاحباب » بخش ۱۸ - غزل
سالها بودم ز عشق گل بدرد
با دو چشم پر زخون و روی زرد
خوش وصالی بُد رخ این باغبان
تا چه آمد بر سرش از گرم و سرد
برد محبوب مرا از گلستان
[...]
عطار » منطقالطیر » فی التوحید باری تعالی جل و علا » حکایت عیاری که اسیر نان و نمک خورده را نکشت
گرچه چندین چشم گردون بازکرد
هم ندید از راه تو یک ذره گرد
عطار » منطقالطیر » در تعصب گوید » حکایت شفقت کردن مرتضی بر دشمن
آنک چندینی غم دشمن خورد
با عتیقش دشمنی چون ظن برد
عطار » منطقالطیر » داستان کبک » داستان کبک
آنک بر سنگی بخفت و سنگ خورد
با چنین کس از چه باید جنگ کرد
عطار » منطقالطیر » حکایت بوتیمار » حکایت بوتیمار
بس بزرگان را که کشتی کرد خرد
بس که در گرداب او افتاد و مرد
عطار » منطقالطیر » جواب هدهد » حکایت شیخ سمعان
عاشقی را چه جوان چه پیرمرد
عشق بر هر دل که زد تأثیر کرد
عطار » منطقالطیر » جواب هدهد » حکایت شیخ سمعان
این زمان آن خواجهٔ بسیار درد
بر میان زنار دارد چار کرد
عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت سلطان محمود و خارکن
صد هزاران خلق همچون کرم زرد
زار میمیرند در دنیا به درد
عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت گور کنی که عمر دراز یافت
گور کندن دید و یک ساعت نمرد
یک دمم فرمان یک طاعت نبرد