رودکی » مثنویها » ابیات به جا مانده از کلیله و دمنه و سندبادنامه » بخش ۸۶
روی هر یک چون دو هفته گرد ماه
جامهشان غفه، سموریشان کلاه

رودکی » مثنویها » ابیات به جا مانده از کلیله و دمنه و سندبادنامه » بخش ۸۷
اخترانند آسمانشان جایگاه
هفت تابنده دوان در دو و داه

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۷۰ - مدح سلطان سنجر
ای ممالک را مبارک پادشاه
ای سزای خاتم و تخت و کلاه
تیغ خونخوارت پذیرفتار فتح
عفو جانبخشت خریدار گناه
روز کوشش بحر گردون کر و فر
[...]

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۷۱ - در مدح سیدةالخواتین عصمة الدنیا والدین ترکان خاتون
ای به گوهر تا به آدم پادشاه
در پناه اعتقادت ملک شاه
ستر میمونت حریم ایزدست
کاندرو جز کبریا را نیست راه
از سیاست آسمان بندد تتق
[...]

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۳۰۱ - در حسرت عمر گذشته
گنج عمری داشتی خاقانیا
کم کم از گنج تو گم شد آه آه
شد سیاهی دیدهٔ دولت سپید
شد سپیدی چهرهٔ سلوت سیاه
در زیان عمر یکسانند خلق
[...]

عطار » منطقالطیر » فی التوحید باری تعالی جل و علا » فی التوحید باری تعالی جل و علا
باز یونس را نگر گم گشته راه
آمده از مه به ماهی چند گاه

عطار » منطقالطیر » فی التوحید باری تعالی جل و علا » حکایت عیاری که اسیر نان و نمک خورده را نکشت
در سجودش روز و شب خورشید و ماه
کرد پیشانی خود بر خاک راه

عطار » منطقالطیر » فی التوحید باری تعالی جل و علا » حکایت عیاری که اسیر نان و نمک خورده را نکشت
گه سگی را ره دهد در پیشگاه
گه کند از گربهای مکشوف راه

عطار » منطقالطیر » فی التوحید باری تعالی جل و علا » حکایت عیاری که اسیر نان و نمک خورده را نکشت
گرچه هست از پشت ماهی تا به ماه
جملهٔ ذرات بر ذاتش گواه

عطار » منطقالطیر » فی التوحید باری تعالی جل و علا » حکایت عیاری که اسیر نان و نمک خورده را نکشت
فکر کن در صنعت آن پادشاه
کین همه بر هیچ میدارد نگاه

عطار » منطقالطیر » فی التوحید باری تعالی جل و علا » حکایت عیاری که اسیر نان و نمک خورده را نکشت
حق تعالی گفت ای ملعون راه
هم خلیفست آدم و هم پادشاه

عطار » منطقالطیر » در نعت رسول » در نعت رسول ص
حق بداشت آن نور را چون مهر و ماه
در برابر بیجهت تا دیرگاه

عطار » منطقالطیر » در نعت رسول » در نعت رسول ص
موسی عمران اگر چه بود شاه
هم نبود آنجاش با نعلین راه

عطار » منطقالطیر » در نعت رسول » در نعت رسول ص
گرچه ضایع کردهام عمر از گناه
توبه کردم عذر من از حق بخواه

عطار » منطقالطیر » در نعت رسول » حکایت مادری که فرزندش در آب افتاد
آن نفس ای مشفق طفلان راه
از کرم در غرقهٔ خود کن نگاه

عطار » منطقالطیر » در تعصب گوید » حکایت عمر که میخواست خلافت را بفروشد
تو بیفکن، هرک راباید، ز راه
باز برگیرد شود در پیشگاه

عطار » منطقالطیر » در تعصب گوید » حکایت گفتن مرتضی اسرار خویش را با چاه و پر خون شدن چاه
مصطفا جایی فرود آمد به راه
گفت آب آرند لشگر را ز چاه

عطار » منطقالطیر » در تعصب گوید » حکایت چوب خوردن بلال
در فضولی میکنی دیوان سیاه
گوی بردی گر زفان داری نگاه
