سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۲
بردیم باز از مسلمانی زهی کافر بچه
کردیم بندی و زندانی زهی کافر بچه
در میان کم زنان اندر صف ارباب عشق
هر زمان باز بنشانی زهی کافر بچه
کشتن و خون ریختن در کافری
[...]
سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۴
ساقیا مستان خوابآلوده را آواز ده
روز را از روی خویش و سوز ایشان ساز ده
غمزهها سر تیز دار و طرهها سر پست کن
رمزها سرگرم گوی و بوسها سرباز ده
سرخ روی ناز را چون گل اسیر خار کن
[...]
سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۷
ای سنایی خیز و بشکن زود قفل میکده
بازخر ما را زمانی زین غمان بیهده
جام جمشیدی بیار از بهر این آزادگان
درد می درده برای درد این محنت زده
درد صافی درده ای ساقی درین مجلس همی
[...]
سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۳
گر بگویی عاشقی با ما هم از یک خانهای
با همه کس آشنا با ما چرا بیگانهای
ما چو اندر عشق تو یکرویه چون آیینهایم
تو چرا در دوستی با ما دو سر چون شانهای
شمع خود خوانی همی ما را و ما در پیش تو
[...]
سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۵
عقل و جانم برد شوخی آفتی عیارهای
باد دستی خاکیی بی آبی آتشپارهای
زین یکی شنگی بلایی فتنهای شکر لبی
پای بازی سر زنی دردی کشی خونخوارهای
گه در ایمان از رخ ایمان فزایش حجتی
[...]
سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۴
یار اگر در کار من بیمار ازین به داشتی
کار این دلخسته را بسیار ازین به داشتی
ور دل دیوانه رنگ من نبودی تند و تیز
یا بهش تر زین بدی یا یار ازین به داشتی
عاشق بیچارهای بیپرسشست آخر تنم
[...]
سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۰
لؤلؤ خوشاب من از چنگ شد یکبارگی
لالهٔ سیراب من بیرنگ شد یکبارگی
دلبری را من به چنگ آورده بودم در جهان
ای دریغا دلبرم کز چنگ شد یکبارگی
جنگها بودی میان ما و گاهی آشتی
[...]
سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۳
ای پسر گونه ز عشقت دست بر سر دارمی
گاه عشرت پیش تو بر دست ساغر دارمی
ورنه همچون حلقهٔ در داردی عشقت مرا
بر امیدت هر زمانی گوش بر در دارمی
نیستی پشتم چو چنبر در غم هجران تو
[...]
سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۴
تا به گرد روی آن شیرین پسر گردم همی
چون قلم گرد سر کویش به سر گردم همی
بهر آن بو تا که خورشیدی به دست آرم چنو
من به گرد کوی خیرهخیره برگردم همی
پس چو میدان فلک را نیست خورشیدی چو تو
[...]
سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۸
گاه آن آمد بتا کاندر خرابی دم زنی
شور در میراثخواران بنیآدم زنی
بارنامهٔ بینیازی برگشایی تا به کی
آتش اندر بارمایهٔ کعبه و زمزم زنی
صدهزاران جان متواری درآری زیر زلف
[...]