گنجور

 
سنایی

ای سنایی خیز و بشکن زود قفل میکده

بازخر ما را زمانی زین غمان بیهده

جام جمشیدی بیار از بهر این آزادگان

درد می درده برای درد این محنت زده

درد صافی درده ای ساقی درین مجلس همی

تا زمانی می خوریم آسوده دل در میکده

محتسب را گو ترا با مست کوی ما چکار

می چه خواهی ای جوان زین عاشقان دل زده

می‌ندانی کادم از کتم عدم سوی وجود

از برای مهربازان خرابات آمده

تا ترا روشن شود در کافری در ثمین

بت پرستی پیشه گیر اندر میان بتکده

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
جمال‌الدین عبدالرزاق

صحن دارالملک و فتنه اند او آتش زده!

قبة السلام و مسجدها در او آتشکده!

غبار همدانی

خم می افلاک و جامش آفتاب و ارض عالم میکده

عشق را مِی میشمار و عاشقان را میزده

آینۀ عالم چو خالی از بت موزون ماست

مؤمنم میخوان اگر خوانم جهان را بتکده

ثبت شد تا نام من در دفتر عشّاق او

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه