گنجور

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۵۱

 

جان غافل را سفر در چار دیوار تن است

پای خواب آلود را منزل کنار دامن است

واصلان از شورش بحر وجود آسوده اند

ماهیان را موجه دریا دعای جوشن است

وقت عارف را نسازد تیره این ماتم سرا

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۵۲

 

هستی دنیای فانی انتظار مردن است

ترک هستی ز انتظار نیستی وارستن است

تلخی مرگ طبیعی نیست جز ترک خودی

بیخودی این زهر را بر خود گوارا کردن است

کام دل نتوان گرفتن از جهان بی روی سخت

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۵۳

 

حاصل شمشیر برق از کشت ما خون خوردن است

باد دستی خرمن ما را دعای جوشن است

وقت ما از رخنه سهلی پریشان می شود

جنت در بسته ما خانه بی روزن است

دست شستن از حیات عاریت در زندگی

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۵۴

 

در تعلق کوه آهن در شمار سوزن است

در تجرد سوزنی همسنگ کوه آهن است

پاک کن دل را، ز دست انداز چرخ آسوده شو

تا بود در تخم غش، سر گشته پرویزن است

پاک گوهر را نباشد روزی از خاک وطن

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۵۵

 

اتفاق دوستان با هم دعای جوشن است

سختی از دوران نبیند دانه تا در خرمن است

سازگاری پیشه کن با مردم ناسازگار

تا شود یوسف ترا خاری که در پیراهن است

بینش هر دل درین عالم به قدر داغ اوست

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۵۶

 

مجلس امشب از فروغ لاله رویان روشن است

بی خبر هر سو که می غلطد نگاهم گلشن است

تیره روزان یکدگر را خوب پیدا می کنند

سرمه او گوشه چشمی که دارد با من است

تا به چندی ای آفتاب حسن مستوری کنی؟

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۵۷

 

از عزیزان دیده پوشیده من روشن است

بوی پیراهن کلید خانه چشم من است

خون ما بی طالعان را نیست معراج قبول

ورنه جای مصرع رنگین، بیاض گردن است

دیده بازست از نظاره دنیا حجاب

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۵۸

 

تن چون شد از زخم جوهردار، حصن آهن است

دل مشبک چون شد از پیکان، دعای جوشن است

دست خالی در محیط مایه دار عشق نیست

هر حباب او به گوهر چون صدف آبستن است

هر که ترک تن نکرد از زندگانی برنخورد

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۵۹

 

مرهم تیغ تغافل خون خود را خوردن است

بخیه این زخم، دندان بر جگر افشردن است

باده انگور کافی نیست مخمور مرا

چاره من باغ را بر یکدگر افشردن است

از سبکباری گرانجانان دنیا غافلند

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۶۰

 

در بیابانی که خارش تشنه خون خوردن است

پای در دامن کشیدن گل به دامن کردن است

رزق ما چون شبنم از رنگین عذاران چمن

با کمال قرب، دندان بر جگر افشردن است

چون صدف دامن گره کردن به دامان گهر

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۶۱

 

وجد بال شاهباز جان ز هم وا کردن است

پایکوبی زندگی را در ته پا کردن است

جوش بیتابی زدن در آتش وجد و سماع

شیره جان را ز درد تن مصفا کردن است

محمل جان را به منزل بی قراری می برد

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۶۲

 

حق پرستی، قطره را در کار دریا کردن است

خودشناسی، بحر را در قطره پیدا کردن است

بی وجود حق ز خود آثار هستی یافتن

ذره ناچیز بی خورشید پیدا کردن است

ترک دنیا کرده را باطن مصفا می شود

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۶۳

 

بی سؤال احسان به درویشان سخاوت کردن است

لب گشودن رخنه در ناموس همت کردن است

سرکشی بر آتش خشم است دامان صبا

خاکساری خاک در چشم عداوت کردن است

هست اگر درگاه فردوس برین را حلقه ای

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۶۴

 

جان نثار یار کردن خاک را زر کردن است

قطره ناچیز را دریای گوهر کردن است

خوابگاه مرگ را هموار بر خود ساختن

در زمان زندگی از خاک بستر کردن است

در جهان آب و گل رنگ اقامت ریختن

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۶۵

 

عقل، اجزای وجود خویش باطل کردن است

عشق، این اوراق را شیرازه دل کردن است

جای خود را گرم کردن در سرای عاریت

عکس را در خانه آیینه منزل کردن است

رخنه اندیشه را مسدود کردن عزلت است

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۶۶

 

خنده دزدیدن به دل گل در گریبان کردن است

لب گشودن رخنه در دیوار بستان کردن است

تنگ خلقی را به همواری مبدل ساختن

چشم تنگ مور را ملک سلیمان کردن است

گریه را در آستین دزدیدن از چشم بدان

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۶۷

 

نامرادی زندگی بر خویش آسان کردن است

ترک جمعیت دل خود را به سامان کردن است

در پریشان اختلاطی صرف کردن نقد عمر

در زمین شوره تخم خود پریشان کردن است

بر نمی خیزد صدا از دست چون تنها بود

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۶۸

 

تندخویی با خلایق، مهر را کین کردن است

آفرین را در دهان خلق نفرین کردن است

شادی ما غافلان در زیر چرخ سنگدل

خنده کبک مست را در چنگ شاهین کردن است

لب به شکر خنده وا کردن درین بستانسرا

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۶۹

 

سر گران از دل گذشتن، صید را خواباندن است

دانه صیاد اینجا آستین افشاندن است

نیست ممکن سر برآوردن به سعی از کار عشق

ساحل این بحر خونین دست بر هم ماندن است

زاهدان خشک را با عشق گشتن همسفر

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۷۰

 

خنده رویی میهمان را گل به جیب افشاندن است

تنگ خلقی کفش پیش پای مهمان ماندن است

از صراط المستقیم شرع پوشیدن نظر

با دو چشم بسته تنها در بیابان ماندن است

بر زبان گستاخ راندن حرف نزدیکان حق

[...]

صائب تبریزی
 
 
۱
۳۴۴
۳۴۵
۳۴۶
۳۴۷
۳۴۸
۶۹۹
sunny dark_mode