حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۲
یک دو جامم دی سحرگه اتفاق افتاده بود
وز لبِ ساقی شرابم در مَذاق افتاده بود
از سرِ مستی دگر با شاهدِ عهدِ شباب
رجعتی میخواستم لیکن طلاق افتاده بود
در مقاماتِ طریقت هر کجا کردیم سِیر
[...]
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۸
در ازل هر کو به فیضِ دولت ارزانی بُوَد
تا ابد جامِ مرادش همدمِ جانی بُوَد
من همان ساعت که از مِی خواستم شد توبه کار
گفتم این شاخ ار دهد باری، پشیمانی بُوَد
خود گرفتم کَافکَنَم سجاده چون سوسن به دوش
[...]
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۰
ابرِ آذاری برآمد بادِ نوروزی وزید
وَجهِ مِی میخواهم و مُطرب، که میگوید رسید؟
شاهدان در جلوه و من شرمسارِ کیسهام
بارِ عشق و مُفلسی صَعب است، میباید کشید
قَحطِ جُود است آبروی خود نمیباید فروخت
[...]
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۵
یوسفِ گم گشته بازآید به کنعان، غم مخور
کلبهٔ احزان شَوَد روزی گلستان، غم مخور
ای دل غمدیده، حالت بِه شود، دل بَد مکن
وین سرِ شوریده باز آید به سامان غم مخور
گر بهارِ عمر باشد باز بر تختِ چمن
[...]
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۵
برنیامد از تَمَّنایِ لَبَت کامم هنوز
بر امید جامِ لعلت دُردی آشامم هنوز
روز اول رفت دینم در سرِ زلفین تو
تا چه خواهد شد در این سودا سرانجامم هنوز
ساقیا یک جرعهای زان آبِ آتشگون که من
[...]
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۷
ای صبا گر بُگذری بر ساحلِ رودِ اَرَس
بوسه زن بر خاکِ آن وادی و مُشکین کُن نَفَس
منزلِ سَلمی که بادَش هر دَم از ما صد سلام
پُر صدایِ ساربانان بینی و بانگِ جرس
مَحمِلِ جانان ببوس، آنگه به زاری عرضه دار
[...]
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۶
باغبان گر پنجروزی صحبتِ گل بایدش
بر جفایِ خارِ هجران صبرِ بلبل بایدش
ای دل اندر بندِ زلفش از پریشانی مَنال
مرغِ زیرک چون به دام افتد تحمل بایدش
رندِ عالمسوز را با مصلحتبینی چهکار
[...]
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۶
دوش با من گفت پنهان کاردانی تیزهوش
وز شما پنهان نشاید کرد سِرِّ مِیفروش
گفت آسان گیر بر خود کارها کز رویِ طبع
سخت میگردد جهان بر مردمانِ سختکوش
وان گَهَم دَر داد جامی کز فروغش بر فلک
[...]
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۴
در وفایِ عشقِ تو مشهورِ خوبانم چو شمع
شبنشینِ کویِ سربازان و رِندانم چو شمع
روز و شب خوابم نمیآید به چشمِ غمپرست
بس که در بیماریِ هجرِ تو گریانم چو شمع
رشتهٔ صبرم به مِقراضِ غَمَت بُبْریده شد
[...]
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۹
عشقبازیّ و جوانیّ و شرابِ لَعلْفام
مجلسِ اُنس و حریفِ همدم و شُربِ مدام
ساقیِ شِکَّردهان و مُطربِ شیرینسخن
همنشینی نیککردار و ندیمی نیکنام
شاهدی از لطف و پاکی رَشکِ آبِ زندگی
[...]
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۶
من نه آن رندم که تَرکِ شاهد و ساغر کنم
محتسب داند که من این کارها کمتر کنم
من که عیبِ توبهکاران کرده باشم بارها
توبه از مِی وقتِ گُل دیوانه باشم گر کنم
عشق دردانهست و من غَوّاص و دریا میکده
[...]
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۹
دوش سودایِ رُخَش گفتم ز سر بیرون کُنَم
گفت کو زنجیر؟ تا تدبیرِ این مجنون کُنَم
قامتش را سرو گفتم، سر کشید از من به خشم
دوستان از راست میرَنجَد نِگارم، چون کنم؟
نکته ناسنجیده گفتم دلبرا معذور دار
[...]
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۲
روزگاری شد که در میخانه خدمت میکنم
در لباسِ فقر کارِ اهلِ دولت میکنم
تا کی اندر دام وصل آرم تَذَروی خوشخِرام
در کمینم و انتظار وقتِ فرصت میکنم
واعظِ ما بوی حق نشنید بشنو کاین سخن
[...]
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۰
افسر سلطان گل پیدا شد از طرف چمن
مقدمش یا رب مبارک باد بر سرو و سمن
خوش به جای خویشتن بود این نشست خسروی
تا نشیند هر کسی اکنون به جای خویشتن
خاتم جم را بشارت ده به حسن خاتمت
[...]
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۱
چون شوم خاک رهش دامن بیفشاند ز من
ور بگویم دل بگردان رو بگرداند ز من
روی رنگین را به هر کس مینماید همچو گل
ور بگویم بازپوشان بازپوشاند ز من
چشم خود را گفتم آخر یک نظر سیرش ببین
[...]
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۲
نکتهای دلکَش بگویم خالِ آن مَهرو ببین
عقل و جان را بستهٔ زنجیرِ آن گیسو ببین
عیبِ دل کردم که وحشیوضع و هرجایی مباش
گفت چشمِ شیرگیر و غنجِ آن آهو ببین
حلقهٔ زلفش تماشاخانهٔ باد صباست
[...]
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۰
ای قبای پادشاهی راست بر بالای تو
زینتِ تاج و نگین از گوهرِ والای تو
آفتاب فتح را هر دم طلوعی میدهد
از کلاهِ خسروی رخسارِ مهسیمایِ تو
جلوهگاهِ طایرِ اقبال باشد هر کجا
[...]
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳۳
ای که بر ماه از خط مشکین نقاب انداختی
لطف کردی سایهای بر آفتاب انداختی
تا چه خواهد کرد با ما آب و رنگ عارضت
حالیا نیرنگ نقشی خوش بر آب انداختی
گوی خوبی بردی از خوبان خلخ شاد باش
[...]
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۰
سینه مالامال درد است ای دریغا مرهمی
دل ز تنهایی به جان آمد خدا را همدمی
چشم آسایش که دارد از سپهر تیزرو
ساقیا جامی به من ده تا بیاسایم دمی
زیرکی را گفتم این احوال بین خندید و گفت
[...]
حافظ » اشعار منتسب » شمارهٔ ۲
صبح دولت میدمد کو جام همچون آفتاب
فرصتی زین به کجا باشد بده جام شراب
خانه بیتشویش و ساقی یار و مطرب نکتهگوی
موسم عیش است و دور ساغر و عهد شباب
از پی تفریح طبع و زیور حسن طرب
[...]