گنجور

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۲۱۷ - درخواست روشنایی کند

 

گنبد پیروزه گون بااختران سیم رنگ

هر شبی تا روز وصف بی نوایی من کند

روزگار بی‌نوایی وصل را هجران دهد

اتفاق تنگ دستی دوست را دشمن کند

صعب و تاریکست دوراز وصل تو شبهای من

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۲۱۸ - ممدوح برای حکیم خلعتی فرستاده در شکر آن گوید

 

ای خداوندی که از دریای دستت روزگار

آز مفلس را چو کان تا جاودان قارون کند

گر سموم قهر تو بر بحر و کان یابد گذر

در این بیجاده و بیجادهٔ آن خون کند

ور نسیم لطف تو بر آتش دوزخ وزد

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۲۲۱ - مخدوم به انوری جفتی موزه بخشید در شکر آن گوید

 

ای خداوندی که پیش لطف خاک پای تو

آب حیوان از وجود خویش بیزاری کند

پای باست زین اگر بر خنگ ایام افکند

فتنه نتواند که در ظلمش ستمکاری کند

روی هر خاکی که از موزه‌ت جمالی کسب کرد

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۲۲۵ - طلب ادرار و راتبه از مخدوم برای یک نفر از شاگردان خود کند

 

ای خداوندی که از روی تفاخر بنده‌وار

نعل اسبت اختران در گوش نه گردون کنند

آفتاب رای و ابر دست گوهربار تو

آز را از بی‌نیازی جاودان قارون کنند

لمعهٔ رخسار جاه و عکس اشک دشمنت

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۲۶۱ - اسب پیری را مذمت کند

 

خسرو از اصطبل معمورت که آن معمور باد

کام‌ور اعمار اسبان شیخ ابوعامر رسید

مرکب میمون ادام الله توفیقه که هست

یادگار نوح پیغمبر که در کشتی کشید

گفتم ای پیر مبارک خیر مقدم مرحبا

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۲۶۲

 

ای برادر پند من بشنو اگر خواهی صلاح

در معاش خویش بر قانون من کن یک مدار

ور قرارت نیست بر گفتم یقین دان کز اسف

بر فوات آن نگردی ناصبور و بی قرار

مرد باش و ترک زن کن کاندرین ایام ما

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۲۷۰

 

با یکی مزاح و دو خنیاگر و سه تا حریف

دوش نزدیک من آمد آن پسر وقت سحر

پیشش آوردم شراب لعل چون چشم خروس

نزدش آوردم کمر بند مرصع از گهر

آن حریفان و ندیمانش به من کردند روی

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۲۷۷ - در طلب شکر و عود

 

ای هنر از آتش تو بویا همچو عود

وی فلک در خدمتت چون نیشکر بسته کمر

کار من با شکر و عود آمدست اندر زفاف

وین محقر نزد آن مهتر نداردبس خطر

عود و شکر ده به من کین غم به من آن می‌کند

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۲۹۰ - در مدیح

 

ای خداوندی که کمتر بنده در فرمان تو

آسمان ابلق است و روزگار آبنوس

گشته قدرت را سر گردون گردان پایمال

کرده دستت را لب خورشید رخشان دستبوس

خاک طوس از نعل یک ران تو باشد پر هلال

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۲۹۴ - در نصیحت نفس

 

انوری بهر قبول عامه چند از ننگ شعر

راه حکمت رو قبول عامه گو هرگز مباش

رفت هنگام غزل گفتن دگر سردی مکن

راویان را گرمی هنگامه گو هرگز مباش

تاج حکمت با لباس عافیت باشد بپوش

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳۰۳ - حکیم در جواب شجاعی گوید

 

ای شجاعی کز تو بددل‌تر ندیدم در جهان

تیرت از ترکش برون ناید مگر از بیم خویش

گر به اقلیمی دگر تیری ز ترکش برکشند

خفته گردی چون کمان از بیم در اقلیم خویش

آن برد زر ترا کو از تو زر بیرون کند

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳۱۱

 

جامهٔ ازرق همی پوشی و نزدیک تو نه

از حلال کسب تا نان گدایی هیچ فرق

چون الف کم کردی از ازرق تو یعنی راستی

حاصلی نامد از آن ازرق ترا الا که زرق

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳۱۸ - در تمثیل

 

صاحبا از نیکخواه و بدسگالت یک مثال

دیده‌ام از چرخ دولاب و در آنم نیست شک

میل دورش چون به گردش می‌درآید دیده‌ای

یک طرف سوی زمین دیگر طرف سوی فلک

قصد و میل نیکخواه و بدسگالت همچنوست

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳۱۹ - در شکر

 

منعمی بر پیر دهقانی گذشت اندر دهی

نان جو می‌خورد و پیشش پاره‌ای بز موی و دوک

گفتش ای مسکین نگر با آنچنان روزی و عیش

پیر دهقان گفت من لذاتنا این الملوک

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳۲۶ - در بیان حال خود

 

خاطری چون آتشم هست و زبانی همچو آب

فکرتی تیز و ذکایی رام و طبعی بی‌خلل

ای دریغا نیست ممدوحی سزاوار مدیح

وی دریغا نیست معشوقی سزاوار غزل

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳۳۱ - از بزرگی درخواست کاغذ سپید کند

 

زندگانی مجلس سامی در اقبال تمام

چون ابد بی‌منتها باد و چو دوران بر دوام

آرزومندی به خدمت بیش از آن دارد دلم

کاندرین خدمت توان کردن به شرح آن قیام

هست اومیدم به صنع و لطف حق عز اسمه

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳۳۳ - قاضی حمیدالدین در مدح حکیم گفته و بدو فرستاده

 

اوحدالدین انوری ای من مرید طبع تو

وی هوای عشق و مهر تو مراد طبع من

هم ببینم دولت وصل تو اندر ربع خویش

گر محل دولت و اقبال گردد ربع من

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳۴۹ - در بیان هنرهای خود و جهل ابناء عصر

 

گرچه دربستم در مدح و غزل یکبارگی

ظن مبر کز نظم الفاظ و معانی قاصرم

بلکه در هر نوع کز اقران من داند کسی

خواه جزوی گیر آن را خواه کلی قادرم

منطق و موسیقی و هیات بدانم اندکی

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳۷۰ - مذمت ممدوحی که وعدهٔ صله بدو داده و وفا نکرده

 

کردگارا مشته رندی ده جهان را خوش تراش

تا که از قومی که هم ایشان و هم ما تیشه‌ایم

شعر بردم خواجه را حالی جوابی باز گفت

لفظ و معنی همچنان یعنی که ما هم‌پیشه‌ایم

قصه تا کی گویم از بس خواب خرگوش خسان

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳۷۵ - معما

 

علم آصف گنج قارون صبر ایوب رسول

یاد کرد اندر کتاب این هر سه لقمان حکیم

هرکه بازد عاشقی با این سه چیز ای نیکنام

لام او هرگز نبیند روی ضاد و روی میم

انوری
 
 
۱
۲
۳
sunny dark_mode