گنجور

 
انوری

گنبد پیروزه گون بااختران سیم رنگ

هر شبی تا روز وصف بی نوایی من کند

روزگار بی‌نوایی وصل را هجران دهد

اتفاق تنگ دستی دوست را دشمن کند

صعب و تاریکست دوراز وصل تو شبهای من

شمعها باید که این تاریک را روشن کند

پاره‌ای ازاعتقاد خویش نزد من فرست

تاشبم را روشن و این حجره را گلشن کند

ورنه فراش سرای مکرمت را نصب کن

تا دو دانگی در وجوه یک منی روغن کند

 
 
 
قطران تبریزی

تا همی فرمان داور خاک را ساکن کند

تا همی تقدیر یزدان چرخ را گردان کند

جامی

هر شبی آهم حریم سدره را روشن کند

شاخ طوبی را درخت وادی ایمن کند

شد پریشان کار من از فکر آن نامهربان

مهربانی کو که اکنون فکر کار من کند

شد تنش ز آسیب تار و پود پیراهن فگار

[...]

صائب تبریزی

کی زلیخا را منور بوی پیراهن کند؟

شمع هیهات است پای خویش را روشن کند

سوختم ز افسردگیها، آتشین رویی کجاست؟

کز نگاه گرم شمع کشته را روشن کند

چشم بینا شهپر پرواز باشد روح را

[...]

جیحون یزدی

داورا من سال قحطی را بمرز اصفهان

کودکی دیدم بره کز ضعف دل شیون کند

موی رشکین روی و چرکین جسم پرچیم جان حزین

گفتی الحال این وجود اندر عدم مسکن کند

رحمتم برزحمتش آمد بمنزل بردمش

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه