گنجور

 
انوری

گنبد پیروزه گون بااختران سیم رنگ

هر شبی تا روز وصف بی نوایی من کند

روزگار بی‌نوایی وصل را هجران دهد

اتفاق تنگ دستی دوست را دشمن کند

صعب و تاریکست دوراز وصل تو شبهای من

شمعها باید که این تاریک را روشن کند

پاره‌ای ازاعتقاد خویش نزد من فرست

تاشبم را روشن و این حجره را گلشن کند

ورنه فراش سرای مکرمت را نصب کن

تا دو دانگی در وجوه یک منی روغن کند