گنجور

 
انوری

ای برادر پند من بشنو اگر خواهی صلاح

در معاش خویش بر قانون من کن یک مدار

ور قرارت نیست بر گفتم یقین دان کز اسف

بر فوات آن نگردی ناصبور و بی قرار

مرد باش و ترک زن کن کاندرین ایام ما

زن نخواهد هیچ مرد باتمیز و هوشیار

باشد اندر اصل خود خر پس شود تصحیف حر

آنکه خواهد اصل هر اندوه مر تیماردار

ور اسیر شهوتی باری کنیزک خر به زر

سروقدی ماه رویی سیم ساقی گلعذار

این قدردانی که چون خیزی به وقت بامداد

روی مال خویش بینی نه روی وام دار

ور به کس رغبت نداری برگذر زو برحقی

کاندرو یک نفع بینی و کدورت صد هزار

شیوهٔ اهل زمانه پیش کن بگزین غلام

در حضر بی‌بی و خاتون در سفر اسفندیار

بر زند از بهر تو دامن به وقت کاه زیر

بر زند خود را به صف کین به گاه کارزار

روز و شب دوزندهٔ خصم و عدو باشد به تیر

سال ومه باشد جماع و بوسه را پیشت چو پار

هم حریف و هم قرین و هم ندیم و هم رفیق

هم غلام و هم کنیزک هم پیاده هم سوار

تا بود بر طبع تو باری بزی با سنگ و سیم

ور ز دل گردد مزاجت هست او زر عیار