گنجور

 
انوری

با یکی مزاح و دو خنیاگر و سه تا حریف

دوش نزدیک من آمد آن پسر وقت سحر

پیشش آوردم شراب لعل چون چشم خروس

نزدش آوردم کمر بند مرصع از گهر

آن حریفان و ندیمانش به من کردند روی

کای بلاغت را بلاغ و وی بصارت را بصر

چون دهان نبود مر او را در کجا ریزد شراب

چون میان نبود مر او را در کجا بندد کمر