گنجور

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۳

 

روزگاری روز خوش از وصل یاری داشتم

داشتم روز خوش و خوش روزگاری داشتم

فارغ از بیم فراغ آسوده از امید وصل

نه غم هجری نه درد انتظاری داشتم

دیده بر رخسار جانان دست در آغوش یار

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۷

 

از درت امروز و فردا ای دلارا می روم

گر نرفتم از درت امروز فردا می روم

طاقت و عقل و شکیب و صبر و هوش و جان و دل

می گذارم جمله را پیش تو تنها می روم

نیست پای رفتنم گاه وداع از پیش تو

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۴

 

با من آن نامهربان مه مهربان خواهد شدن

مهربان با من به رغم آسمان خواهد شدن

فارغ و آسوده خواهد شد دل و جانم ز غم

آنکه بود آشوب دل آرام جان خواهد شدن

از جفای او دل اغیار خواهد شد غمین

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۰

 

من نه در پیری ز هجر آن جوانم ناتوان

ناتوانند از فراق او بسی پیر و جوان

با چنین رخسار زیبا و قد رعنا اگر

در چمن گردد اگر یک روز آن سرو روان

از رخش هم گل شود شرمنده و هم نسترن

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۲

 

به کار عشق خوشم خود چه کار بهتر ازین

دگر چه کار کنم اختیار بهتر ازین

تا توانی در توانایی مکن جور و ستم

ای شهنشاه توانا بر گدای ناتوان

عدل و جود آموز کز جود و عدالت مانده است

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۸

 

این همه الفت به غیر از من جدایی این همه

آشنایی این همه ناآشنایی این همه

تا کی از اهل وفا باشی جدا ای بی‌وفا؟

با وفاداران نشاید بی‌وفایی این همه

از لبش دایم گدایی می‌کنم بوسی و نیست

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۵ - قطعهٔ دوبیتی

 

هم به صحرا سبزه سرزد هم به گلشن گل دمید

میگساران را بشارت می فروشان را نوید

خرقه ی پشمین به هر نوع است می باید فروخت

باده ی رنگین به هر نرخ است می باید خرید

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۶

 

روزگاری بود امیدم که یارم می‌کشد

وه که اکنون حسرت آن روزگارم می‌کشد

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۷

 

جور کن کز بازوی پرزور و طبع پرغرور

ایزدت بیهوده اسباب جهان کاری نکرد

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۱۱

 

درد عشقم می شود هر روز افزون چون کنم

چون کنم چون چاره ی این درد روزافزون کنم

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۹

 

جان من گر دل به دست دلستانی داشتی

رحم بر خون دل آزرده جانی داشتی

بیش از این بودی به عاشق مهربان ای سنگدل

گر بت سنگین دل نامهربانی داشتی

بی خبر کی بودی از درد نهان من چنین

[...]

رفیق اصفهانی
 
 
۱
۲
sunny dark_mode