گنجور

سوزنی سمرقندی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹ - در مدح نصیرالدین

 

عاشقی شد رسم و راه و سیرت و آئین مرا

هر که بیند بیند این را با من و با این مرا

رنج فرهاد است بر من عاشقی را گاهگاه

کامرانی خیزد از معشوق چون شیرین مرا

عاشقم بر روی خوب آنکه با دیدار او

[...]

سوزنی سمرقندی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۳۱

 

گر سر کویت شود مدفن پس از مردن مرا

کی عذاب قبر پیش آید دران مدفن مرا

چند باشم در جدل با خود ز غم ساقی بیار

شیشه می تا رهاند ساعتی از من مرا

دوست چون می خواهدم رسوا ندارم چاره ای

[...]

فضولی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۶

 

پیش تیغ و تیر ناچارست استادن مرا

چون علم، ناموس لشکرهاست بر گردن مرا

صورت حال جهان زنگی و من آیینه ام

جز کدورت نیست حاصل از دل روشن مرا

چون علم می بایدم زد غوطه در دریای تیغ

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۷

 

می پرد امشب ز شادی دیده روزن مرا

خانه از روی که یارب می شود روشن مرا؟

تا به چشمم نور وحدت سرمه بینش کشید

هر کف خاکی بود چون وادی ایمن مرا

کی ز پیچ و تاب می شد رشته جانم گره؟

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۸

 

نیست از دشمن محابا یک سر سوزن مرا

کز دل سخت است در زیر قبا جوشن مرا

هر چه را خورشید سوزد، برنیاید دود ازو

نه ز بی دردی بود از آه لب بستن مرا

با دل روشن، ز نور عاریت مستغنیم

[...]

صائب تبریزی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۸

 

شمعم و هرگز نمی سازد کسی روشن مرا

می زند پروانه هر شب تا سحر دامن مرا

عندلیب بی پرم وز ناله کردن مانده ام

باغبان عمریست بیرون کرد از گلشن مرا

روشنایی دارم از کلک سیه بختم امید

[...]

سیدای نسفی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹

 

ایمن از جور حوادث ساخت عجز من مرا

شیشه جانیها حصاری گشت از آهن مرا

چون نباشم خوشدل از بیتابیی کز درد اوست

صبح نوروزیست هر چاکی ز پیراهن مرا

آتشم؛ آتش، مکن تکلیف سیر گلشنم

[...]

جویای تبریزی
 

نورعلیشاه » دیوان اشعار » غزلیات » بخش اول » شمارهٔ ۱۴

 

پر گل از گلزار وصلش گشته تا دامن مرا

دل کشیده دامن از سیر گل گلشن مرا

سرکند خون جگر هر گوشه در پیراهنم

آن جگر گوشه نیاید گر به پیراهن مرا

تا کشیده دامن آن سرو قبا پوشم ز خاک

[...]

نورعلیشاه
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰

 

ساقیا تا کی غم دوران گدازد تن مرا؟

ساغری تا وارهاند لحظه ای از من مرا

جان به این سختی برون هرگز نیاید از تنی

می کشد بیرون مگر پیکان خویش از تن مرا

روزگاری داشت در دل انتظار مردنم

[...]

سحاب اصفهانی
 
 
sunny dark_mode