گنجور

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » شکوائیه » شمارهٔ ۱

 

کاشکی از همدمی روزی خبر بودی مرا

تا فلک با آن جلالت پی سپر بودی مرا

دوستی محرم مرا از ملک عالم آرزوست

کاشکی بودی که این ملک دگر بودی مرا

دوستان رفتند و در دیده خیال جمله ماند

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » شکوائیه » شمارهٔ ۱۴

 

هیچ کس را از زمانه حاصلی در دست نیست

هیچ کس را در جهان آسایشی پیوست نیست

نیست هشیاری که اندر بزم گیتی هر زمان

از شراب نکبت و جام حوادث مست نیست

همچو ماهی گر شود در قعر دریا آدمی

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » شکوائیه » شمارهٔ ۱۵

 

کار عالم نیک دیدم هیچ بر بنیاد نیست

بر دل خاصان ز عالم جز غم و بیداد نیست

داده ام انصاف و شد معلوم من کاندر جهان

هیچ کس را خاطری از بند غم آزاد نیست

من که از من عالمی شادند چون می بنگرم

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » شکوائیه » شمارهٔ ۱۸

 

هیچ کس را رنج خاطر در جهان حاصل مباد

وز فراق دوستان کار کسی مشکل مباد

هیچ رنجی نیست بر دل بتر از رنج فراق

هیچ کس را یارب این رنج از جهان بر دل مباد

عقل مردم کم شود در کار فرقت هر زمان

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » شکوائیه » شمارهٔ ۲۳

 

ای دریغا کان همه شایسته یاران رفته اند

وان ستوده دوستان و دوستداران رفته اند

گرچه غم بد پیش ازین با غمگساران سهل بود

این زمان غم شد فزون کان غمگساران رفته اند

هست دوری کز ظریفان هیچ کس نامد پدید

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » شکوائیه » شمارهٔ ۲۴

 

آن عزیزانی که با ما جام و ساغر داشتند

مهر ما از یکدلی با جان برابر داشتند

از بر ما وقت عشرت جام نوشین خواستند

وز پی ما روز کینه تیغ و خنجر داشتند

روز ما از خوشدلی چون مهر و ماه افروختند

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » شکوائیه » شمارهٔ ۲۸

 

نیک رنجورم ز رنج آتش فشان فراق

سخت خاطر خسته ام از دست دستان فراق

نیست روزی تا ز فرقت بر دل ما نیست غم

آنچ ما را هست بر دل باد بر جان فراق

درد بی درمان فراق آمد وزین معلوم نیست

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » شکوائیه » شمارهٔ ۳۸

 

گر به عالم درد فرقت را همی درمان بدی

آنچه دشوارست بر ما از فراق آسان بدی

بیشتر دلها تواند خورد اندوه فراق

راحتی بودی اگر دلها همه یکسان بدی

ور نبودی تلخی فرقت پس از روز وصال

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 
 
sunny dark_mode