گنجور

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۹۰۶

 

رخ برافروخته ای ماه منور شده ای

قد برافراخته ای رشک صنوبر شده ای

در نکویی رخ تو روز به روز افزون است

دی نکو بودی و امروز نکوتر شده ای

نیست حد بشر این حسن و لطافت که تو راست

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۹۱۱

 

لذت عشق فرو رفت مرا در رگ و پی

عشق می گویم و جان می دهم از لذت وی

ذکر توبه مکن ای شیخ که با باده فروش

کرده ام عهد که دیگر نکنم توبه ز می

همت از پیر مغان خواه که از خود برهی

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۹۲۱

 

زارم از فرقت شیرین دهنی نوش لبی

چاره وصل است برانگیز خدایا سببی

جان که در موج غم افتاد جدا زان لب لعل

عاقبت خواهدش آن موج رساندن به لبی

چون نیامد ادب بزم وصال از من مست

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۹۴۰

 

ای که جز قتل محبان هنری نشناسی

قم سریعا و خذالسیف فهذا رأسی

بس که با وحشت عشق تو دلم خوی گرفت

کلما اوحشنی زاد به استیناسی

قصه حلقه زلفت که عبیرافشان است

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۹۴۱

 

لی حبیب عربی مدنی قرشی

که بود درد و غمش مایه شادی و خوشی

فهم رازش نکنم او عربی من عجمی

لاف مهرش چه زنم او قرشی من حبشی

ذره وارم به هواداری او رقص کنان

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۹۴۴

 

باشد از شوب ریا مشرب رندان صافی

عیب ایشان مکن ای خواجه ز بی انصافی

لاف کم زن که نه از شیوه مردان خداست

ای که از شیوه مردان خدا می لافی

تا ز اوصاف من و ما نشود صوفی صاف

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۹۴۸

 

ای فسون چشم مستت مایه دیوانگی

آشنایان تو را از خویش هم بیگانگی

شمع رخسار تو هر جا برفروزد بزم حسن

از خدا خواهند خوبان دولت پروانگی

شیوه رندان چه داند زاهد خلوت نشین

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۹۴۹

 

نه خرد راست قصوری و نه دین را خللی

که دهم دل به غزالی و سرایم غزلی

دفتر علم و هنر ز آب قدح می شویم

مرشد عشق نفرمود جز اینم عملی

دعوی نقص مرا حاجت برهان نبود

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۹۵۰

 

نه غزالی که سرایم به خیالش غزلی

یا زنم از رخ خورشید مثالش مثلی

نه کریمی که کنم فکر مدیحش چو فتد

ز آفت دهر در ارکان معیشت خللی

نه فصیحی که به برهان سخن های لطیف

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۹۶۱

 

آخر ای سرو خرامان ز کدامین چمنی

که ز سر تا قدم آشوب دل و جان منی

لب ببستم ز سخن لیک به خلوتگه جان

گاه دل با تو و گاهی تو به دل در سخنی

بنما آن تن نازک ز قبا تا به چمن

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۹۷۳

 

ای که در پرده به بازار جهان می آیی

ما تو بودیم ازین پیش و تو اکنون مایی

سایه توست جهان بر عدم افتاده و ما

چشم آن سایه و در چشم تویی بینایی

از کرم ساخته ای چشم جهان بین ما را

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۹۷۷

 

ای ز خاک قدمت چشم مرا بینایی

چشم بد دور ز روی تو که بس زیبایی

ای خوش آن دیده که اول به رخت می‌افتد

بامدادان که به صد جلوه برون می‌آیی

لطف و انعام تو عام است ندانم که چرا

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۹۹۸

 

با همه سنگدلان ساغر گلرنگ زنی

جرم ما چیست که بر ساغر ما سنگ زنی

ما همه بر سر صلحیم سبب چیست که تو

سنگ بیداد به کف کرده در جنگ زنی

رخ نمایی شکنی قدر همه مشک خطان

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۰۰

 

تا کیم خاطر آسوده به غم رنجه کنی

جان فرسوده ام از تیغ ستم رنجه کنی

گفته ای کم کنمت رنجه چه رنجی بسیار

رنجش من همه آن ست که کم رنجه کنی

گرچه دیده ست بسی رنج ز چشمم قدمت

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۰۳

 

تا کی از خلق اسیر غم بیهوده شوی

از همه رو به خدا آر که آسوده شوی

روز و شب در نظرت موج زنان بحر قدم

حیف باشد که به لوث حدث آلوده شوی

مس قلبی چه تکاسل کنی اکسیر طلب

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۰۷

 

نازنینا ز نیاز شبم آگاه تویی

واقف آه و دم سرد سحرگاه تویی

ماه را این همه آیین شب افروزی چیست

گر نه بنموده رخ از آینه ماه تویی

بود دلخواه مصور که کشد نقش ملک

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » قطعات » شمارهٔ ۲۵

 

هیچ سودی نکند تربیت ناقابل

گرچه برتر نهی از خلق جهان مقدارش

سبز و خرم نشود از نم باران هرگز

خار خشکی که نشانی به سر دیوارش

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » قطعات » شمارهٔ ۲۶

 

عشوه شاهد دنیا طمع انگیز بود

جامی آن به که ازین می نشوی مست طمع

لقمه تلخ قناعت ز جهان قوت تو بس

بهر حلوای کسان کفچه مکن دست طمع

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » ترکیبات » شمارهٔ ۴ - واقع شده در مرثیه فرزند است

 

این کهن باغ که گل پهلوی خار است در او

نیست یک دل که نه زان خار فگار است در او

برگ راحت مطلب میوه مقصود مجوی

برگ بی برگی و میوه غم و بار است در او

نافه مشک که با این همه عطرافشانی ست

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » سایر اشعار » شمارهٔ ۳ - فی منقبت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب کرم الله تعالی وجهه

 

قَد بَدا مَشهَدُ مولای اَنیخوا جَمَلی

که مُشاهَد شد ازان مَشهدم انوار جلی

رویش آن مظهر صافی ست که بر صورت اصل

آشکار است در او عکس جمال ازلی

چشم از پرتو رویش به خدا بینا شد

[...]

جامی
 
 
۱
۵
۶
۷
۸
۹
۱۵
sunny dark_mode