گنجور

 
جامی

ای که در پرده به بازار جهان می آیی

ما تو بودیم ازین پیش و تو اکنون مایی

سایه توست جهان بر عدم افتاده و ما

چشم آن سایه و در چشم تویی بینایی

از کرم ساخته ای چشم جهان بین ما را

تا به این چشم جهان را نظری فرمایی

گر نگهبان نشود گنج جهان را این چشم

حاصل گنج به یغما ببرد یغمایی

شخص تو سایه تو چشم تو بینایی تو

رشته صد توست ولی بر صفت یکتایی

همه اعیان جهان روی تو را آینه هاست

تا هر آیینه به آیین دگر آرایی

بنماییم تو را هم به تو افزون ز همه

چون رخ خویش در آیینه ما بنمایی

دل شد از عشق تو جامی که حبابش فلک است

باده بر جامی ازین جام همی پیمایی