گنجور

جامی » بهارستان » روضهٔ دوم (در ذکر حکمت حکما) » بخش ۱۲

 

شاه آن باشد که روشن خاطر و بخرد بود

نیکوان را حال ازو نیکو، بدان را بد بود

جامی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ سوم (در ذکر پادشاهان) » بخش ۷

 

پادشه باید که باشد همچو کرگس با خبر

زانچه افتاده ست گرداگرد او مردارها

نی چو مرداری که گردش صف کشیده کرگسان

تیز کرده بهر نفع خود بر او منقارها

جامی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ سوم (در ذکر پادشاهان) » بخش ۱۲

 

حفظ شه باید چنان کز آستان او عبور

در ضمیر بنده و آزاد نتواند گذشت

در حریم حرمت عزش که ستر دولت است

باز نتواند پرید و باد نتواند گذشت

جامی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ سوم (در ذکر پادشاهان) » بخش ۱۹

 

بایدت ملک سکندر چون وی از حسن سیر

دشمنان را دوست گردان دوستان را دوستر

جامی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ چهارم (در ذکر بخشندگان) » بخش ۲

 

گرچه روزی از کف خواجه ست روزی ده خداست

بر سر روزی خوران خوش نیست زو منت نهی

نیست او جز کاسه و کفلیز دیگ رزق را

به که باشد کاسه و کفلیز از منت تهی

جامی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ پنجم (در عشق و ذکر حال عاشقان) » بخش ۴

 

خرم آن دلداده محروم از دیدار دوست

کز پس دیوار حرمان گوش بر گفتار اوست

جامی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ پنجم (در عشق و ذکر حال عاشقان) » بخش ۵

 

یار چون رفت آن به خوبی از همه عالم فزون

در فراقش از همه عالم فزون خواهم گریست

ریزد اکنون خون دل از گونه زردم به خاک

چون روم در خاک هم زین گونه خون خواهم گریست

جامی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ پنجم (در عشق و ذکر حال عاشقان) » بخش ۸

 

آن که ریزد بیگنه خونم به تیغ هجر یار

به که از خون چو من شوریده حالی بگذرد

من که از یک روزه هجران اینچنین رفتم ز دست

وای جان من اگر ماهی و سالی بگذرد

جامی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ پنجم (در عشق و ذکر حال عاشقان) » بخش ۱۳

 

نیست دور از عشقبازان کوفتن بر یکدگر

چون دم از عشق یکی معشوق نیکو رو زنند

طائفان کعبه را چون شوق سازد تیزگام

جای آن دارد اگر بر یکدگر پهلو زنند

جامی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ ششم (در مطایبه) » بخش ۱۰

 

حال نادان را ز نادان به نمی داند کسی

گرچه در دانش فزون از بوعلی سینا بود

طعن نابینا زدی ای دم ز بینایی زده

زانکه نابینا به کار خویشتن بینا بود

جامی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ ششم (در مطایبه) » بخش ۲۶

 

آن شنیدستی که ترکی وصف جنت چون شنید

گفت با واعظ که آنجا غارت و تاراج هست؟

گفت نی، گفتا: بتر باشد ز دوزخ آن بهشت

کاندر او کوته بود از غارت و تاراج دست

جامی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ ششم (در مطایبه) » بخش ۴۹

 

گر نیاری خواند و نتوانی نوشتن یا ز وزن

زاده طبعت برون باشد گه نظم آوری

زین سه خصلت کی توان در شاعری عیب تو کرد

چون نیامد زان خلل در منصب پیغمبری

جامی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ هفتم (در شعر و بیان شاعران) » بخش ۶ - عسجدی

 

آن زبرجد رنگ مشکین بوی و طعمش طعم شهد

رنگ دیبا دارد او گویی و بوی عود خام

چون ببریدی شود هر یک ازان ده ماه نو

ور نبری باشد اندر ذات خود ماه تمام

جامی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ هفتم (در شعر و بیان شاعران) » بخش ۱۱ - معزی

 

تا نگار من ز سنبل بر سمن پرچین نهاد

داغ حسرت بر دل صورتگران چین نهاد

هر دلی کز سرکشی ننهاد سر بر هیچ خط

زیر زلف او کنون سر بر خط مشکین نهاد

من غلام آن خط مشکین که گویی مورچه

[...]

جامی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ هفتم (در شعر و بیان شاعران) » بخش ۱۳ - ادیب صابر ترمذی

 

این همه بگذار با شعر مجرد آمدم

چون سنایی هستم آخر گر نه همچون صابرم

جامی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ هفتم (در شعر و بیان شاعران) » بخش ۱۸ - خاقانی

 

بس کن از سودای خوبان داشتن خاقانیا

کز سر سودا خرد را در سر آید خیرگی

صورت خوبان به معنی چون ببینی آینه است

کز برون سو روشنی دارد درون سو تیرگی

جامی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ هفتم (در شعر و بیان شاعران) » بخش ۲۱ - نظامی

 

جو به جو محنت من زان رخ گندمگون است

که همه شب رخ چون کاهم ازان پرخون است

دانه گندم او سنبل تر دارد بار

کمترین خوشه او سنبله گردون است

من نخوردم بر ازو صبرم ازو گندم خورد

[...]

جامی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ هفتم (در شعر و بیان شاعران) » بخش ۳۲ - امیر علی شیر نوایی

 

کنه نامش در تخلصها نیابد هیچ کس

بر لب یابندگان از وی نوایی دان و بس

جامی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ هفتم (در شعر و بیان شاعران) » بخش ۳۲ - امیر علی شیر نوایی

 

آتشین لعلی که تاج خسروان را زیور است

اخگری بهر خیال خام پختن در سر است

جامی
 
 
۱
۱۶
۱۷
۱۸
۱۹
sunny dark_mode