سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب السّابع فصل فیالغرور و الغفلة والنسیان و حبّالامانی والتّهور فی امور الدّنیا و نسیانالموت والبعث والنشر » بخش ۱۶ - در نکوهش حرص گوید
آز پر باد چون درو پیچی
کدخداییست خانه پر هیچی
نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۱۱۳ - جان دادن شیرین در دخمه خسرو
چو بر پایی طلسمی پیچ پیچی
چو افتادی شکستی هیچ هیچی
عطار » الهی نامه » بخش نهم » (۱) حکایت سلطان محمود با پیرزن
چو زان تو نخواهد بود هیچی
چرا همچون کفن در خود نه پیچی
عطار » الهی نامه » بخش نهم » (۱۱) حکایت ابوعلی فارمدی
وگر اینت نمیباید چه پیچی
همه ما و همه ما پس تو هیچی
عطار » الهی نامه » بخش نهم » (۱۲) حکایت گناه کار روز محشر
ترا در پیش چندین پیچ پیچی
نه زان آمد که یعنی هیچ هیچی
عطار » الهی نامه » بخش دهم » (۱۰) حکایت غزالی و ملحد
بمرگت هم نپرسد از تو هیچی
تو خوش میباش حالی چند پیچی
عطار » الهی نامه » بخش چهاردهم » (۲۲) حکایت سلطان محمود با مظلوم
عنان نکشیدی آنگه باز هیچی
کنون پس این عنان بهر چه پیچی
عطار » الهی نامه » بخش هفدهم » (۶) حکایت جهاز فاطمه رضی الله عنها
بچرخ چنبری ره نیست هیچی
بخودبر چون رسن تا چند پیچی
عطار » الهی نامه » بخش پایانی » (۶) حکایت ایّوب پیغامبر
جوانمردا تو چندین پیچ پیچی
چگونه میبری چون هیچ هیچی
عطار » اسرارنامه » بخش هشتم » بخش ۳ - الحکایه و التمثیل
میانش باد و او خود هیچ هیچی
ز هیچی هیچ ناید چند پیچی
عطار » اسرارنامه » بخش دهم » بخش ۳ - الحکایه و التمثیل
شره دنیا سرت برد به هیچی
سر از پیش خدا تا چند پیچی
عطار » اسرارنامه » بخش یازدهم » بخش ۹ - الحکایه و التمثیل
چو برخاک افتد از عمری نپیچی
نیابی جز سفالی چند هیچی
عطار » اسرارنامه » بخش چهاردهم » بخش ۴ - الحکایه و التمثیل
ضرورت میبباید شد چه پیچی
توکل کن که او داند که هیچی
عطار » خسرونامه » بخش ۲۹ - رفتن خسرو به طبیبی بر بالین گلرخ
برو بر خود ببند این در چه پیچی
که نگشاید ز من جز بوسه هیچی
عطار » جوهرالذات » دفتر اول » بخش ۶۳ - در مناجات کردن شیطان با حق و یاری خواستن او در بیرون آوردن آدم (ع) از بهشت
بگوئی فرع و اندر فرع پیچی
حقیقت بی شریعت هیچ هیچی
عطار » جوهرالذات » دفتر اول » بخش ۷۸ - در حق بینی و آداب بجای آوردن فرماید
نگر همچون دهل مانندهیچی
در این معنی بگو تا چند پیچی
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۸۹۷
شب رفت و دلت نگشت سیر، ای ایچی
دست تو اگر نگیرد آن مه هیچی
خفتند حریفان همه چارهات اینست
کاندر می لعل و در سر خود پیچی