گنجور

نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۱۱۳ - جان دادن شیرین در دخمه خسرو

 

چو بر پایی طلسمی پیچ پیچی

چو افتادی شکستی هیچ هیچی

نظامی
 

عطار » الهی نامه » بخش نهم » (۱) حکایت سلطان محمود با پیرزن

 

چو زان تو نخواهد بود هیچی

چرا همچون کفن در خود نه پیچی

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش نهم » (۴) حکایت

 

که تا ننهد ز سر آن پیچ پیچی

نیابد راه در سوراخ هیچی

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش نهم » (۱۱) حکایت ابوعلی فارمدی

 

وگر اینت نمی‌باید چه پیچی

همه ما و همه ما پس تو هیچی

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش نهم » (۱۲) حکایت گناه کار روز محشر

 

ترا در پیش چندین پیچ پیچی

نه زان آمد که یعنی هیچ هیچی

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش دهم » (۱۰) حکایت غزالی و ملحد

 

بمرگت هم نپرسد از تو هیچی

تو خوش می‌باش حالی چند پیچی

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش چهاردهم » (۲۲) حکایت سلطان محمود با مظلوم

 

عنان نکشیدی آنگه باز هیچی

کنون پس این عنان بهر چه پیچی

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش هفدهم » (۶) حکایت جهاز فاطمه رضی الله عنها

 

بچرخ چنبری ره نیست هیچی

بخودبر چون رسن تا چند پیچی

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش پایانی » (۶) حکایت ایّوب پیغامبر

 

جوانمردا تو چندین پیچ پیچی

چگونه می‌بری چون هیچ هیچی

عطار
 

عطار » اسرارنامه » بخش هشتم » بخش ۳ - الحکایه و التمثیل

 

میانش باد و او خود هیچ هیچی

ز هیچی هیچ ناید چند پیچی

عطار
 

عطار » اسرارنامه » بخش دهم » بخش ۳ - الحکایه و التمثیل

 

شره دنیا سرت برد به هیچی

سر از پیش خدا تا چند پیچی

عطار
 

عطار » اسرارنامه » بخش یازدهم » بخش ۹ - الحکایه و التمثیل

 

چو برخاک افتد از عمری نپیچی

نیابی جز سفالی چند هیچی

عطار
 

عطار » اسرارنامه » بخش چهاردهم » بخش ۴ - الحکایه و التمثیل

 

ضرورت می‌بباید شد چه پیچی

توکل کن که او داند که هیچی

عطار
 

عطار » خسرونامه » بخش ۲۹ - رفتن خسرو به طبیبی بر بالین گلرخ

 

برو بر خود ببند این در چه پیچی

که نگشاید ز من جز بوسه هیچی

عطار
 

عطار » خسرونامه » بخش ۶۰ - در صفت موی

 

چراگفتی چو مویی هیچ هیچی

چو مویت تا کی آخر پیچ پیچی

عطار
 

عطار » خسرونامه » بخش ۶۹ - سپری شدن کار خسرو

 

من و من چند گویی چند پیچی

که یک من خاک و دیگر هیچ هیچی

عطار
 

عطار » جوهرالذات » دفتر اول » بخش ۷۸ - در حق بینی و آداب بجای آوردن فرماید

 

نگر همچون دهل مانندهیچی

در این معنی بگو تا چند پیچی

عطار
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۸۹۷

 

شب رفت و دلت نگشت سیر، ای ایچی

دست تو اگر نگیرد آن مه هیچی

خفتند حریفان همه چاره‌ات اینست

کاندر می لعل و در سر خود پیچی

مولانا
 
 
۱
۲