حال ایشان از نبی خوان ای حریص

نقبوا فیها ببین هل من محیص

زود استر را فروشید آن حریص

یافت از غم وز زیان آن دم محیص

کین جهان جیفه‌ست و مردار و رخیص

بر چنین مردار چون باشم حریص

پیرهن در مصر رهن یک حریص

پر شده کنعان ز بوی آن قمیص

لقمه اندازه خور ای مرد حریص

گرچه باشد لقمه حلوا و خبیص

کیر دیدی هم‌چو شهد و چون خبیص

آن کدو را چون ندیدی ای حریص

جمله در ایذای بی‌جرمان حریص

در قفای همدگر جویان نقیص

پس بگفتندش که آنگه تو حریص

ای عجیب خوردی ز حلوا و خبیص

دل از غم روی او به تخصیص

گردیده سیه چو فرد تشخیص

نیست قوت روحها قوت خلیص

زینت جان نی سراویل و قمیص

آنکه کردش کرم ما به کرامت تخصیص

رست از آفت افراط وز نقص تنقیص

آنکه کردش کرم ما به کرامت تخصیص

رست از آفت افراط وز نقص تنقیص

بود آن باطن احمد بتخصیص

که از وی مانده میراث آن بتشخیص

دل، به دیدار روی توست حریص

چشم، او را همی کند تحریص

هر که در بند تو گرفتار است

کی بود در دلش غم تخلیص

بی شک، آزرده می شود بدنت

[...]

برای دیدن بابش بود ز بسکه حریص

میان مرده و زنده کجا دهد تشخیص