همی خواهد از من گرامی دو چیز

که آن را سه دیگر ندانیم نیز

جزین هرچه پرمایه‌تر بود نیز

به ایرانیان ماند بسیار چیز

اگر خود شکیبیم یک چند نیز

نکوشیم و دیگر نگوییم چیز

به زخم اندرون تیغ شد ریز ریز

چه زخمی که پیدا کند رستخیز

به دل گفت کاین را به شمشیر تیز

بباید کنون کردنش ریز ریز

برین کار بگذشت یک هفته نیز

ز جادو جهان را برآمد قفیز

در آشتی با سیاووش نیز

بجویم فرستم بی‌اندازه چیز

فراوان سپهبد فرستاد چیز

بدین گونه یک هفته بگذشت نیز

به نزد فرنگیس بردند چیز

روانشان پر از آفرین بود نیز

بدین کار بگذشت یک هفته نیز

سپهبد بیاراست بسیار چیز

به کین من امروز تا رستخیز

نبینی جز از گرز و شمشیر تیز

به چنگال هر یک یکی تیغ تیز

ز درگاه برخواسته رستخیز

شبان را ببخشید بسیار چیز

یکی دایه با او فرستاد نیز

و گر نه من و گرز و شمشیر تیز

برانگیزم اندر جهان رستخیز

پس اندر فرامرز با تیغ تیز

همی تاخت و انگیخته رستخیز

تهمتن برو آفرین کرد نیز

به درویش بخشید بسیار چیز

چو چیره شدی بیگنه خون مریز

مکن چنگ گردون گردنده تیز

بدو گفت کای مرد با رنج خیز

که آمد ترا روزگار گریز

بفرمای کاسپم دهد باز نیز

چنان دان که بخشیده‌ای جان و چیز

میانشان ببرم به شمشیر تیز

به ماهی دهم تا کند ریز ریز