کنون گفتم هر آنچه دیده‌ام من

سخنهایی که آن بشنیده‌ام من

بجای یوسفت بگزیده‌ام من

تو گوئی پیش ازینت دیده‌ام من

نهان و آشکارا دیدهام من

نهان از بود کل بگزیدهام من

دگر از مصطفی بشنیدهام من

که صاحب درد و صاحب دیدهام من

چو خورشید حقیقی دیده ام من

ز جانان راز خود بشنیده ام من

بلای عشق قربت دیدهام من

بلای تو زجان بگزیدهام من

زهر کس راز جمله دیدهام من

ولیکن انبیا بگزیدهام من

ز شرعت راز اینجا دیدهام من

بجز از حق کسی نشنیدهام من

تمامت انبیا را دیدهام من

محمّد از همه بگزیدهام من

ترا اندر اَزَل بگزیدهام من

درون جان حقیقت دیدهام من

چو حکم یفعل اللّه دیدهام من

طمع از خویشتن ببریدهام من

تو خواهی شاه شد پرسیده‌ام من

ز کشف احوال خلقان دیده‌ام من

چو موج از بحر خود بالیده ام من

بخود مثل گهر پیچیده ام من

از آن نمرود با من سر گران است

به تعمیر حرم کوشیده ام من