گنجور

وطواط » ترکیبات » شمارهٔ ۱ - در مدح ملک اتسز

 

خسروا، گنج هدی را قهرمانی چون تو نیست

بر سریر مملکت صاحب قرانی چون تو نیست

هست شخص تو ز اجسام زمین ، لیکن یقین

خیل اجرام فلک را دیدبانی چون و نیست

در ظلام ظلم عالم ، از شبیخون فتن

[...]

وطواط
 

عطار » الهی نامه » بخش پنجم » (۵) حکایت مرد ترسا که مسلمان شد

 

مخنّث وار رفتن ره نکو نیست

که هر رعنا مزاجی مرد او نیست

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش دهم » (۶) حکایت بهلول

 

وگر خواهید کُشت او را نکو نیست

بجای او منم این کار او نیست

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش چهاردهم » (۶) حکایت امیرالمؤمنین عمرخطاب رضی الله عنه با جوان عاشق

 

اگر تو می‌کُشی خود را نکو نیست

که این کشتن نکو جز کارِ او نیست

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش چهاردهم » (۲۴) حکایت جوان نمک فروش که بر ایاز عاشق شد

 

بدل با خویش گفت این حدِّ او نیست

که عشق و مال با شرکت نکو نیست

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش هجدهم » (۶) حکایت پیر خالو سرخسی

 

مرا این گر نکو و گر نکو نیست

دمی از ننگ خود پروای او نیست

عطار
 

عطار » اسرارنامه » بخش چهاردهم » بخش ۴ - الحکایه و التمثیل

 

بزرگان را رخی پر اشک خونیست

چه جای خرده گیران کنونیست

عطار
 

عطار » مظهر » بخش ۳ - در اشاره به کتب و تألیفات خود فرماید

 

مرا جز اهل وحدت گفتگو نیست

که گفت دیگرانم همچو او نیست

عطار
 

عطار » مظهر » بخش ۳ - در اشاره به کتب و تألیفات خود فرماید

 

مرا از بحر عشقش یک دو جو نیست

که پیشم بحر نادان چون سبو نیست

عطار
 

عطار » مظهر » بخش ۷ - در اشاره بتألیفات خود و عدد ابیات آنها فرماید

 

امیرمؤمنان را دین چو تو نیست

ویا چون حنبل و شافع نکو نیست

عطار
 

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۱ - در مرگ شرف الدین موفق گرد بازو

 

دلی که بسته این پیرزال جادو نیست

همیشه خسته زخم جهان بدخو نیست

سرای داد ندانم کدام سوست و لیک

ز هفت پاره ی شهر حدوث زین سو نیست

نه موضع سر پنجه است دست کوته دار

[...]

اثیر اخسیکتی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الثانی: فی الشرعیّات و ما یتعلق بها » شمارهٔ ۷۳ - الحقیقة

 

هر دل که ورا زعلم حق نیرو نیست

او لایق این طریق تو بر تو نیست

در عالم اسباب عجایب حالی است

کس با او نیست و هیچ کس بی او نیست

اوحدالدین کرمانی
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۲۳

 

دلدار ز پرده‌ای کز آن سوسو نیست

می‌گفت بد من ارچه آتش خو نیست

چون دید مرا زود سخن گردانید

کو آن منست این سخن با او نیست

مولانا
 
 
۱
۲
۳