سر سرو قدش شد باژگونه

دو تا شد پشت او همچون درونه

بران بنهاد دل کز هیچ گونه

نپیوندد به کردار نمونه

زده‌ستی لافهای گونه‌گونه

بسی گفته سخنهای نمونه

به خون من نویسد گونه گونه

حروف غم به خطهای نمونه

شود آگه ازین کار نمونه

وزین بفسرده مهر باژگونه

سر سرو سهی شد باشگونه

دو تا شد پشت او همچون درونه

چرا خوانیم گیتی را نمونه

چو ما داریم طبع واشگونه

گرچه بی‌اوت قصد و نیرو نه

کار دین بی تو نی و بی‌او نه

ز گلهای خراسان گونه گونه

نموده هر یکی دیگر نمونه

گر از دیبای چین خواهی نمونه

زمین را کرد باژگونه

چو ماهی را کند کس باژ گونه

نماید خار پشتی را نمونه

چو خط ما، به حکمت شو نمونه

مشو چون خط هندو باژ گونه

ندارد ممکن از واجب نمونه

چگونه دانیش آخر چگونه؟

نگر دجال اعور تا چگونه

فرستاده است در عالم نمونه

ز بستان ارم رویش نمونه

در او گلها شکفته گونه گونه

برای میوه های گونه گونه

ز سیمین سیب او کردی نمونه

ز هندستان مگر بودش نمونه

که باشد کار هندو باژگونه

ز هر لاله به سقف آن نمونه

مگر شد لاله زاری باژگونه

ندارد ممکن از واجب نمونه

چگونه داندش آخر، چگونه

سوادش باغ رضوان را نمونه

درو گلها شکفته گونه گونه