گنجور

عطار » اسرارنامه » بخش چهاردهم » بخش ۱ - المقاله الرابع عشر

 

اگر تاجت دهد آن هم فسوس است

که یعنی او شریک آن خروس است

عطار
 

حکیم نزاری » مثنوی روز و شب » بخش ۲۱ - اظهار بندگی کردن شاعر در پیشگاه شاه

 

رنگ مردان نه رنگ سالوس است

خرقه‌پوشی به هرکس افسوس است

حکیم نزاری
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۵۳

 

در عهد تو گلزار ثنا مدروس است

الا ز تو آز از همه کس مأیوس است

کان با کف چون بحر تو میزد لافی

از گفتن بیهوده چنان محبوس است

ابن یمین
 

وحیدالزمان قزوینی » شهرآشوب کوچک » بخش ۴ - صفت بزّازان

 

انگشت گزیده از فسوس است

یا مفرده ی حساب بوس است

وحیدالزمان قزوینی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۲

 

آن را که غباری به رخ از تربت طوس است

در دیده اش اکلیل شهان، تاج خروس است

دنیا که به چشم تو بود زال کهن سال

در دیدهٔ بالغ نظران تازه عروس است

هر غنچه که دیدم بهم آورده لب شوق

[...]

جویای تبریزی
 

حزین لاهیجی » مثنویات » ودیعة البدیعه (حدیقهٔ ثانی) » بخش ۳۱

 

وان دگر نار، نار محسوس است

متجسم همیشه ملموس است

حزین لاهیجی
 

قائم مقام فراهانی » جلایرنامه » بخش ۱۰

 

کنون که جنگ عثمانی و روس است

عجم را نه فغان و نه فسوس است

قائم مقام فراهانی
 

قائم مقام فراهانی » جلایرنامه » بخش ۳۶

 

بسی جمعیتی اینجا ز روس است

به سلک چاکران خاک بوس است

قائم مقام فراهانی
 

صفی علیشاه » بحرالحقایق » بخش ۴۸۵ - الواقعه

 

جز آن فهمی که خود شمس‌الشموس است

بسیر راه غالب بر نفوس است

صفی علیشاه
 

طغرل احراری » دیوان اشعار » اشعار دیگر » شمارهٔ ۱

 

اول فردوسی آن کز خاک طوس است

از او روی سخن روی عروس است

طغرل احراری
 

ایرج میرزا » مثنوی‌ها » شمارهٔ ۵ - مکتوب منظوم

 

شمع گفتن بر او کمی لوس است

کو شکم گُنده همچو فانوس است

ایرج میرزا
 

ملک‌الشعرا بهار » مثنویات » شمارهٔ ۱ - سرگذشت شاعر در اولین مسافرت او به تهران

 

لیک خود مفلسی‌ چو کابوس‌ است

که‌ش‌ سر و شاخ‌ و دُم‌ نه‌ محسوس است

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » کارنامهٔ زندان » بخش ۴ - گفتار سوم سبب نظم کتاب

 

گفت زیرا بهار محبوس است

عید بی نوبهار منحوس است

ملک‌الشعرا بهار
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۸

 

اکنون که چمن چو چتر کیکاوس است

وز سبزه دمن چو خوابگاه طوس است

برخیز به بط کن می چون چشم خروس

کز گل در و دشت چون پر طاوس است

فرخی یزدی