گنجور

 
جویای تبریزی

آن را که غباری به رخ از تربت طوس است

در دیده اش اکلیل شهان، تاج خروس است

دنیا که به چشم تو بود زال کهن سال

در دیدهٔ بالغ نظران تازه عروس است

هر غنچه که دیدم بهم آورده لب شوق

بر نقش کف پای تو آمادهٔ بوس است

هر نرگس گلزار بود دیدهٔ عبرت

هر برگ گل باغ، کف دست فسوس است

جز سرزنش از اهل جهان قسمت او نیست

در پرورش دور شکم آن که چوکوس است

چون آینه جویا همه جا روی بیاید

آنرا که بری چهره اش از نقص عبوس است