گنجور

نظامی » خمسه » هفت پیکر » بخش ۱۹ - بر تخت نشستن بهرام به جای پدر

 

کز حسابش خبر نبود مرا

چونکه مرد او‌، خبر چه سود مرا‌؟

نظامی
 

نظامی » خمسه » هفت پیکر » بخش ۲۰ - داستان بهرام با کنیزک خویش

 

گر ز گستاخی‌یی که بود مرا

دیو بازیچه‌ای نمود مرا

نظامی
 

عطار » مختارنامه » باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید » شمارهٔ ۵۱

 

چون بحر وجود روی بنمود مرا

موج آمد و باکنار زد زود مرا

در چاه حدوث کار کردم عمری

چون آب برآمد همه بربود مرا

عطار
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲

 

گهی که عشق به خود راه می‌نمود مرا

ز بودِ خود سر مویی خبر نبود مرا

درِ مجاز ببستم به روی خویش، چو دوست

به روی دل ز حقیقت دری گشود مرا

به پیش روی من از عشق داشت آیینه

[...]

خیالی بخارایی
 

سام میرزا صفوی » تذکرهٔ تحفهٔ سامی » صحیفهٔ پنجم در ذکر شعرا » ۵۳۳- مولانا عبدالوهاب رشتی

 

ز بیوفایی جانان چنان نمود مرا

که دل نهم . بجدایی و دل نبود مرا

سام میرزا صفوی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲۰

 

ارگ چه سیل فنا برد هر چه بود مرا

ز بحر کرد کرم خلعت وجود مرا

ز بند وصل لباسی مرا برون آورد

اگر چه مه چو کتان سوخت تار و پود مرا

ستاره سوخته ای بود چون شرر جانم

[...]

صائب تبریزی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۶

 

فکند از نظری دیده حسود مرا

ز خویش کرده جدا آتشی چو دود مرا

غرور کعبه روانم دلیل بتکده شد

وگرنه تاب فراق حرم نبود مرا

روا مدار که گردد مزید خواهش غیر

[...]

قدسی مشهدی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰

 

جنون به مستی و هشیاری آزمود مرا

ز بسکه محو تو بودم ز خود ربود مرا

برای خاطر او قبله گاه دل شده ام

اگر دچار شود می کند سجود مرا

گداخت شکوه ی رنگ و به پیش چاره گران

[...]

اسیر شهرستانی
 

حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۵

 

چو شیشه بود تمنا تن کبود، مرا

فلک به سنگ جفای تو آزمود، مرا

نهفته بود مرا جسم چون شرار به سنگ

وصال سوخته جانی ز خود ربود مرا

حزین لاهیجی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲

 

هر لحظه دل از یکی است خشنود مرا

گویی بت تازه ایست مقصود مرا

ای کاش فزون نبود دلبر ز یکی

با آنکه هزار دل فزون بود مرا

سحاب اصفهانی
 

اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۱۷ - برون کشید ز پیچاک هست و بود مرا

 

برون کشید ز پیچاک هست و بود مرا

چه عقده ها که مقام رضا گشود مرا

تپید عشق و درین کشت نا بسامانی

هزار دانه فرو کرد تا درود مرا

ندانم اینکه نگاهش چه دید در خاکم

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » جاویدنامه » بخش ۲ - مناجات

 

باز بر آتش بنه عود مرا

در جهان آشفته کن دود مرا

اقبال لاهوری