گنجور

 
قدسی مشهدی

فکند از نظری دیده حسود مرا

ز خویش کرده جدا آتشی چو دود مرا

غرور کعبه روانم دلیل بتکده شد

وگرنه تاب فراق حرم نبود مرا

روا مدار که گردد مزید خواهش غیر

نوازش ستمی کز تو چشم بود مرا

ز سیر گلشن وصلت چه طرف بربستم

به غیر از این که به دل حسرتی فزود مرا

ز رشک می‌زند امروز نشتر طعنم

کسی که دوش به عشق تو می‌ستود مرا

ز شکر عشق نبندم زبان که ایامی

ز دل به ناخن غم عقده‌ها گشود مرا

چه حاجت است تامل به قتل همچو منی

همان به است که بسمل کنند زود مرا

اسیر بخت سیاهم گذشت از آن قدسی

که زنگ از آینه دل توان زدود مرا

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
خیالی بخارایی

گهی که عشق به خود راه می‌نمود مرا

ز بودِ خود سر مویی خبر نبود مرا

درِ مجاز ببستم به روی خویش، چو دوست

به روی دل ز حقیقت دری گشود مرا

به پیش روی من از عشق داشت آیینه

[...]

صائب تبریزی

ارگ چه سیل فنا برد هر چه بود مرا

ز بحر کرد کرم خلعت وجود مرا

ز بند وصل لباسی مرا برون آورد

اگر چه مه چو کتان سوخت تار و پود مرا

ستاره سوخته ای بود چون شرر جانم

[...]

اسیر شهرستانی

جنون به مستی و هشیاری آزمود مرا

ز بسکه محو تو بودم ز خود ربود مرا

برای خاطر او قبله گاه دل شده ام

اگر دچار شود می کند سجود مرا

گداخت شکوه ی رنگ و به پیش چاره گران

[...]

حزین لاهیجی

چو شیشه بود تمنا تن کبود، مرا

فلک به سنگ جفای تو آزمود، مرا

نهفته بود مرا جسم چون شرار به سنگ

وصال سوخته جانی ز خود ربود مرا

اقبال لاهوری

برون کشید ز پیچاک هست و بود مرا

چه عقده ها که مقام رضا گشود مرا

تپید عشق و درین کشت نا بسامانی

هزار دانه فرو کرد تا درود مرا

ندانم اینکه نگاهش چه دید در خاکم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه