فکند از نظری دیده حسود مرا
ز خویش کرده جدا آتشی چو دود مرا
غرور کعبه روانم دلیل بتکده شد
وگرنه تاب فراق حرم نبود مرا
روا مدار که گردد مزید خواهش غیر
نوازش ستمی کز تو چشم بود مرا
ز سیر گلشن وصلت چه طرف بربستم
به غیر از این که به دل حسرتی فزود مرا
ز رشک میزند امروز نشتر طعنم
کسی که دوش به عشق تو میستود مرا
ز شکر عشق نبندم زبان که ایامی
ز دل به ناخن غم عقدهها گشود مرا
چه حاجت است تامل به قتل همچو منی
همان به است که بسمل کنند زود مرا
اسیر بخت سیاهم گذشت از آن قدسی
که زنگ از آینه دل توان زدود مرا
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر درد و حسرت عشق است. شاعر از حسادت و جدایی از معشوق سخن میگوید و احساس میکند که عواطفش همچون دودی در آتش عشقش سوخته است. او به غرور خود اشاره میکند و میگوید که نمیتواند فراق معشوق را تحمل کند. همچنین از ناامیدی در عشق و فزونی حسرت در دلش گله میکند و به وضعی اشاره دارد که آرزوی محبت غیر از معشوقش را نمیکند. در نهایت، شاعر از ناامیدی و احساس اسیری در چنگال سرنوشت تاریکش سخن میگوید.
هوش مصنوعی: نگاه حسود باعث شد که چشمم از خوشی دور بماند و حالا مثل دودی آتشین از درونی تلخ و بیقراری رنج میبرم.
هوش مصنوعی: غرور و افتخار کعبه، دلیل و انگیزهای برای رفتن به بتکده شد، و اگر این حس نبود، طاقت دوری از حرم را نداشتم.
هوش مصنوعی: این شعر به معنای این است که اجازه نده که خواستههای کسی به دلیل بیمهری و سختگیریات افزایش یابد، زیرا این بیتوجهی و ستم از جانب تو به من آسیب خواهد زد.
هوش مصنوعی: از زیباییهای وصال و ملاقات با معشوق چه چیزی نصیب من شد جز این که بر دلام حسرتی بیشتر افزوده شد؟
هوش مصنوعی: امروز کسی که دیروز به عشق تو از من تعریف میکرد، به خاطر حسادت به من ضربه میزند.
هوش مصنوعی: من هرگز از شکر عشق سخن نمیرانم، زیرا روزهایی بوده که با دلخوری و غم، رازهای درونم را آشکار کردهام.
هوش مصنوعی: نیازی به فکر کردن دربارهی کشته شدن همچون من نیست، بهتر است که زود مرا به قتل برسانند.
هوش مصنوعی: من در چنگال بخت شوم خود هستم و از آن حالت معنوی که میتواند دلتنگیهایم را از دل پاک کند، عبور کردم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
گهی که عشق به خود راه مینمود مرا
ز بودِ خود سر مویی خبر نبود مرا
درِ مجاز ببستم به روی خویش، چو دوست
به روی دل ز حقیقت دری گشود مرا
به پیش روی من از عشق داشت آیینه
[...]
ارگ چه سیل فنا برد هر چه بود مرا
ز بحر کرد کرم خلعت وجود مرا
ز بند وصل لباسی مرا برون آورد
اگر چه مه چو کتان سوخت تار و پود مرا
ستاره سوخته ای بود چون شرر جانم
[...]
جنون به مستی و هشیاری آزمود مرا
ز بسکه محو تو بودم ز خود ربود مرا
برای خاطر او قبله گاه دل شده ام
اگر دچار شود می کند سجود مرا
گداخت شکوه ی رنگ و به پیش چاره گران
[...]
چو شیشه بود تمنا تن کبود، مرا
فلک به سنگ جفای تو آزمود، مرا
نهفته بود مرا جسم چون شرار به سنگ
وصال سوخته جانی ز خود ربود مرا
برون کشید ز پیچاک هست و بود مرا
چه عقده ها که مقام رضا گشود مرا
تپید عشق و درین کشت نا بسامانی
هزار دانه فرو کرد تا درود مرا
ندانم اینکه نگاهش چه دید در خاکم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.