گنجور

 
صائب تبریزی

ارگ چه سیل فنا برد هر چه بود مرا

ز بحر کرد کرم خلعت وجود مرا

ز بند وصل لباسی مرا برون آورد

اگر چه مه چو کتان سوخت تار و پود مرا

ستاره سوخته ای بود چون شرر جانم

ز قرب سوختگان روشنی فزود مرا

ز عمر رفته نصیبم جز آه حسرت نیست

به جا نمانده ازان شمع غیر دود مرا

چنین که روی مرا کرده بی حیایی سخت

عجب که چهره ز سیلی شود کبود مرا

ز خوش عیاری من سنگ امتحان داغ است

ز خجلت آب شد آن کس که آزمود مرا

فغان که همچو قلم نیست از نگون بختی

به غیر روسیهی حاصل از سجود مرا

به بینوایی ازین باغ پر ثمر صائب

خوشم، که نیست محابایی از حسود مرا

 
 
 
غزل شمارهٔ ۶۲۰ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
خیالی بخارایی

گهی که عشق به خود راه می‌نمود مرا

ز بودِ خود سر مویی خبر نبود مرا

درِ مجاز ببستم به روی خویش، چو دوست

به روی دل ز حقیقت دری گشود مرا

به پیش روی من از عشق داشت آیینه

[...]

قدسی مشهدی

فکند از نظری دیده حسود مرا

ز خویش کرده جدا آتشی چو دود مرا

غرور کعبه روانم دلیل بتکده شد

وگرنه تاب فراق حرم نبود مرا

روا مدار که گردد مزید خواهش غیر

[...]

اسیر شهرستانی

جنون به مستی و هشیاری آزمود مرا

ز بسکه محو تو بودم ز خود ربود مرا

برای خاطر او قبله گاه دل شده ام

اگر دچار شود می کند سجود مرا

گداخت شکوه ی رنگ و به پیش چاره گران

[...]

حزین لاهیجی

چو شیشه بود تمنا تن کبود، مرا

فلک به سنگ جفای تو آزمود، مرا

نهفته بود مرا جسم چون شرار به سنگ

وصال سوخته جانی ز خود ربود مرا

اقبال لاهوری

برون کشید ز پیچاک هست و بود مرا

چه عقده ها که مقام رضا گشود مرا

تپید عشق و درین کشت نا بسامانی

هزار دانه فرو کرد تا درود مرا

ندانم اینکه نگاهش چه دید در خاکم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه