گنجور

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۸ - آغاز داستان ویس و رامین

 

بدانجا رفته هر کس خرّمی را.

چو دیبا کرده کیمُخْتِ زَمی را.

فخرالدین اسعد گرگانی
 

نظامی » خمسه » لیلی و مجنون » بخش ۳۰ - رفتن پدر مجنون به دیدن فرزند

 

آرام دلی است هر دمی را

پایانی هست هر غمی را

نظامی
 

عطار » اسرارنامه » بخش اول » بخش ۱ - المقالة الاولی فی التوحید

 

ز کفک و خون برآرد آدمی را

ز کاف و نون فلک را و زمی را

عطار
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۳

 

گیرم که می نیرزم من بنده همدمی را

آخر به پرسشی هم جاییست مردمی را

غمزه زنان چنین هم بی رحم وار مگذر

دانی که هست آخر جانی هر آدمی را

آن دم که من به یادت میرم به گوشه غم

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

عرفی » مثنویات » شمارهٔ ۲۵ - شیرین و فرهاد

 

که یابد خسته چون نامحرمی را

بجان لرزان به بیند بیغمی را

عرفی
 

ملا مسیح » رام و سیتا » بخش ۵۶ - آمدن رام در کوه رک مونک

 

فزاید در دل و جان بی غمی را

نشاط و سور بخشد ماتمی را

ملا مسیح
 

صفی علیشاه » بحرالحقایق » بخش ۱۰۸ - الرحمه و هو الامتنانیه و الوجودیه

 

کند بل منجذب دریا نمی را

به بخشد حق بآهی عالمی را

صفی علیشاه
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۱۰۷ - خودی دادم ز خود نامحرمی را

 

خودی دادم ز خود نامحرمی را

گشادم در گل او زمزمی را

بده آن نالهء گرمی که از وی

بسوزم جز غم دین هر غمی را

اقبال لاهوری