گنجور

عطار » مظهر » بخش ۵ - در تمثیل عیاران بغداد و خراسان فرماید

 

دگر با او بزی فر به چو ماهی

بگفتند اوست مقصود کماهی

عطار
 

عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۹ - بود این آن زمان از خویش پنهان

 

منم یوسف که اسرار کماهی

گرفته نورم از مه تا به ماهی

عطار
 

عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۲۰ - هم در عیان و بیچونی ذات و تحقیق صفات گوید

 

تو بیچون آمدی از مه بماهی

چگویم دوست در چشمم چو ماهی

عطار
 

عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۲۱ - تمامی اشیا از یک نور واحدند

 

ز لا موجود شد سرّ کماهی

ببین بگرفته لا ا زمه بماهی

عطار
 

عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۲۱ - تمامی اشیا از یک نور واحدند

 

ز آلایش شود سرّ کماهی

بمه آید حقیقت آن ز ماهی

عطار
 

عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۲۱ - تمامی اشیا از یک نور واحدند

 

از این جوهر ببین سرّ کماهی

گرفته نورش از مه تا بماهی

عطار
 

سلیمی جرونی » شیرین و فرهاد » بخش ۵۰ - زاری کردن شیرین در صبحدم و اجابت دعا

 

خوش آن شبرو که می بیند کماهی

به نور صبح از مه تا به ماهی

سلیمی جرونی
 

هلالی جغتایی » صفات العاشقین » بخش ۲ - در صفت توحید حضرت باری عزاسمه

 

ز شکل نقطه نون هم کماهی

پدید آورد از مه تا بماهی

هلالی جغتایی
 

فایز » ترانه‌های فایز بر اساس نسخه‌ای دیگر » دوبیتی‌ها » شمارهٔ ۴۱۱

 

ندانم آفتابی یا که ماهی

من این معنی نمی دانم کماهی

بمیرد فایز ار دور از تو باشد

به تو محتاج تر زآبم که ماهی

فایز
 

صفی علیشاه » بحرالحقایق » بخش ۵۱۰ - الولایه الکبری

 

محیط آن نور و مستولی کماهی

بر اشیاء جمله از مه تا بماهی

صفی علیشاه
 

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » مثنوی » بخش ۱۰ - جواب

 

ازین دریا ب آن دریا چو ماهی

مگو ماهی بگو دریا کماهی

صفای اصفهانی
 

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » مثنوی » بخش ۱۹ - ادامه

 

که حبل الله بر ماهست و ماهی

محیط ای یوسف چاهی کماهی

صفای اصفهانی
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » رباعیات طنز » شمارهٔ ۸۱

 

ای آنکه بر آسمان خوبی ماهی

دادی ز برای دوستانت ماهی

در دیده چو دید عکس ساقت دل من

حیران شد و گفت از تعجب ماهی

ادیب الممالک