گنجور

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۱۳ - آمدن زرد پیش شهرو به رسولى

 

تو خود دانی که ما با هم چه گفتیم

به پیمان دست یکدیگر گرفتیم

فخرالدین اسعد گرگانی
 

عطار » مختارنامه » باب پنجاهم: در ختم كتاب » شمارهٔ ۸

 

ای بس که به خار مژه خارا سفتیم

تا از ره عشق نکتهای برگفتیم

تا ما ز شراب معرفت آشفتیم

خود را بیخود ز خویشتن بنهفتیم

عطار
 

عطار » اسرارنامه » بخش دوازدهم » بخش ۱۱ - الحکایه و التمثیل

 

بسی چون عنکبوتان خانه رفتیم

بسی همچون مگس افسانه گفتیم

عطار
 

عطار » اسرارنامه » بخش دوازدهم » بخش ۱۱ - الحکایه و التمثیل

 

گهی از فخر فوق عرش رفتیم

گهی از عار تحت عرش خفتیم

عطار
 

عطار » اسرارنامه » بخش بیست و دوم » بخش ۶ - الحکایه و التمثیل

 

کنون ما نیز خون خوردیم و رفتیم

به درد و غصه زیر خاک خفتیم

عطار
 

عطار » هیلاج نامه » بخش ۳۳ - در حقیقت سرّ منصور و دریافتن اعیان گوید

 

بگفتی آنچه ما اینجا بگفتیم

ز تو دیدیم اسرار و شنفتیم

عطار
 

عطار » هیلاج نامه » بخش ۴۷ - راز گفتن شیخ کبیر پاسخ جنید از کار منصور

 

در این دریا کنون رفتیم و گفتیم

حقیقت را ز رخ را در نهفتیم

عطار
 

عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۲۳ - تمامی اشیا از یک نور واحدند (ادامه)

 

ز وصلت ما اگر بسیار گفتیم

دُرِ اسرار بسیاری بسُفتیم

عطار
 

اوحدی » منطق‌العشاق » بخش ۷۷ - در خاتمت کتاب

 

بپوشان آنچه ما کردیم و گفتیم

مکن پیدا، اگر چیزی نهفتیم

اوحدی
 

شاه نعمت‌الله ولی » مثنویات » شمارهٔ ۵۳

 

الف و میم و معرفت گفتیم

گوهر معرفت نکو سفتیم

شاه نعمت‌الله ولی
 

جامی » هفت اورنگ » سبحة‌الابرار » بخش ۱ - آغاز

 

المنة لله که به خون گر خفتیم

یکچند چو غنچه عاقبت بشکفتیم

از کشمکش دهر بسی آشفتیم

کز گوهر راز سبحه واری سفتیم

جامی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۵۹

 

رفتیم برون زین چمن و هیچ نگفتیم

ناچیده گلی صد سخن سخت شنفتیم

ماییم درین گلشن عیش از ستم بخت

آن غنچه دلتنگ که هرگز نشکفتیم

سودیم بپای همه کس چهره اخلاص

[...]

اهلی شیرازی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » قطعات و ماده تاریخ‌ها » ۵۸- قاضی ... مرد و این خبر را

 

قاضی ... مرد و این خبر را

صد مژده ز مرد و زن شنفتیم

مهروزه ی سال مرگ او را

قاضی... مرد مژده گفتیم

۱۲۸۴ق

صفایی جندقی
 

ملک‌الشعرا بهار » رباعیات » شمارهٔ ۴۷

 

دیشب من و پروانه سخن می‌گفتیم

گاه از گل و گه ز شمع‌، می‌آشفتیم

شد صبح نه پروانه به جا ماند و نه من

گل نیز پر افشاند که ما هم رفتیم

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » مستزادها » از ماست که بر ماست

 

ده سال به یک مدرسه گفتیم و شنفتیم

تا روز نخفتیم

ملک‌الشعرا بهار
 

پروین اعتصامی » دیوان اشعار » مثنویات، تمثیلات و مقطعات » شمارهٔ ۳۷ - پیوند نور

 

هزاران نکته اندر دل نهفتیم

یکی بود از هزار، اینها که گفتیم

پروین اعتصامی