گنجور

 
اهلی شیرازی

دیوانه عشق توام مجنون مادرزاد هم

در عشق و مستی کی بود مجنون چو من فرهاد هم

تو سرو آزاد منی من بنده عشق توام

وارسته ام از بند خود وز هر دو کون آزاد هم

من زنده ام از یاد تو لیکن تو سوزی گر مرا

رحمی نیاید برمنت هرگز نیاری یاد هم

ای آرزوی جان من گر از غم من خوشدلی

هرگز مبادم یکنفس جان بیغم و دل شاد هم

دور از تو گر آبی خورم چون پیش چشم آید لبت

آب آتش سوزان شود خاکم رود بر باد هم

ای بی عنایت عاقبت خواهی بحسرت کشتنم

سودی ندارد بیش ازین خاموشی و فریاد هم

اهلی ز چشم آهسته ران این جوی خون کاخر کند

سیل فنا بنیاد ما وین چرخ بی بنیاد هم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode