گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

الف و میم و معرفت گفتیم

گوهر معرفت نکو سفتیم

ساقی ما عنایتی فرمود

می خمخانه را به ما پیمود

آنکه هم ناظر است و هم منظور

نور چشم است و از نظر منظور

در همه آینه نموده جمال

آینه روشنست خوش به کمال

هستی و هر چه هست بی او نیست

ور تو گوئی که هست نیکو نیست

به تعیُن یکی هزار نمود

بی تعین یکی تواند بود

به وجودند این و آن موجود

بی وجود ای عزیز نتوان بود

هر چه موجود بود از اشیا

همه باشند مظهر اسما

از مسمی تو اسم را می جو

موج و دریا به عین ما می جو

اسم و عین است و روح و جسم چهار

ظل یک ذات باشد آن ناچار

اسم اعظم طلب کن از کامل

زان که کامل بود بدان واصل

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
عنصری

چون بیامد بوعده بر سامند

آن کنیزک سبک زبام بلند

برسن سوی او فرود آمد

گفتی از جنبشش درود آمد

جان سامند را بلوس گرفت

[...]

مسعود سعد سلمان

چیست آن کاتشش زدوده چو آب

چو گهر روشن و چو لؤلؤ ناب

نیست سیماب و آب و هست درو

صفوت آب و گونه سیماب

نه سطرلاب و خوبی و زشتی

[...]

ابوالفرج رونی

ثقة الملک خاص و خازن شاه

خواجه طاهر علیک عین الله

به قدوم عزیز لوهاور

مصر کرد و ز مصر بیش به جاه

نور او نور یوسف چاهی است

[...]

سنایی

ابتدای سخن به نام خداست

آنکه بی‌مثل و شبه و بی‌همتاست

خالق الخلق و باعث الاموات

عالم الغیب سامع الاصوات

ذات بیچونش را بدایت نیست

[...]

وطواط

الترصیع مع التجنیس

تجنیس تام

تجنیس تاقص

تجنیس الزاید و المزید

تجنیس المرکب

[...]