فردوسی » شاهنامه » داستان رستم و اسفندیار » بخش ۲۲
همی رفت رستم زواره پسش
کجا بود در پادشاهی کسش
ایرانشان » بهمننامه » داستان اندر لشکر آراستن شاه بهمن به رزم فرامرز به کین اسفندیار » بخش ۸ - پاسخ نوشتن فرشاور پیش شاه بهمن اسفندیار
درآییم یکبارگی در پسش
یکی زخم پیش آورد هر کسش
ایرانشان » بهمننامه » داستان اندر لشکر آراستن شاه بهمن به رزم فرامرز به کین اسفندیار » بخش ۱۶ - رفتن شاه بهمن به شکار و آن شگفتی دیدن و خواستن دختر اسلم را
جهاندار بهمن در آمد پسش
نیامدش پیش از شگفتی کسش
ایرانشان » بهمننامه » باز آمدن بهمن از هند به ایران و رها کردن زال و دختران رستم از بند » بخش ۳ - داستان گاو شاه بهمن با گاو مرد برزیگر
همی رفت و مردم فراوان پسش
بخندید زان لاغری هر کسش
ایرانشان » بهمننامه » باز آمدن بهمن از هند به ایران و رها کردن زال و دختران رستم از بند » بخش ۲۵ - خواب دیدن شاه بهمن و پادشاهی به همای دادن
نیابد همی جاودانه کسش
اگر هوشمندی میای از پسش
سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب الاوّل: در توحید باری تعالی » بخش ۵۵ - در اتّصال بدو گوید
خاکپاشانِ حجلهٔ انسش
رهنشینانِ حجرهٔ قدسش
نظامی » خمسه » هفت پیکر » بخش ۲۷ - نشستن بهرام روز یکشنبه در گنبد زرد و افسانه گفتن دختر پادشاه اقلیم دوم
چونکه جبریل گشت همنفسش
باز گفت آنچه بود در هوسش
سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۵
دشمن که فتاده است بوصلت هوسش
هر لحظه مبادا به طرب دست رسش
نی نی نکنم دعای بد زین سپسش
دشمن اگر از آهن است عشق تو بسش
جامی » هفت اورنگ » خردنامه اسکندری » بخش ۱۳ - آغاز سخن گستری به شروع در خردنامه اسکندری
فرستاد پیش ارسطالسش
که گردد ز نابخردی حارسش
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » اشعار ترکیبی » شمارهٔ ۲ - ترکیب بند در مدح امام زاده واجب التعظیم
از حضرت کریم امیدست هر کسش
اهلی اگر قبول تو دارد همین بسش
وحشی بافقی » دیوان اشعار » مثنویات » در گله گزاری و ستایش
بود یک چین ابرو از تو بسش
که شود بسته در گلو نفسش
وحشی بافقی » دیوان اشعار » مثنویات » در گله گزاری و ستایش
دخل سد ملک خرج یک نفسش
بسته سیمرغ زله مگسش
آذر بیگدلی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۱۱
هر تنک مایه، نیست دسترسش
که خریدار گردد از هوسش
غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۳
مپرس حال اسیری که در خم هوسش
به قدر کسب هوا نیست روزن قفسش
به عرض شهرت خویش احتیاج ما دارد
چو شعله ای که نیاز اوفتد به خار و خسش
صفا نیافته قلب از غش و مرا عمری ست
[...]
صفی علیشاه » زبدة الاسرار » دفتر دوم » بخش ۷۲ - در غلبه وجد
خواب میریزد مدام از نرگسش
تا به خواب قهر بیند هر کسش
ادیب الممالک » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۲۵
ساخت در مائده جولان فرسش
باز شد زان می گلگون هوسش